نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام بچه های نمیتونستم این چند مدت اپ بشم

امروز کنکور دادیم گریه چند روز شبا چای و قهوه خوردم تا خوابم نبره

جاتون خالی رفتیم امتحان دادم ولی از بیخواب نتونستم امتحان بنویسم خودمو تا خوابم نبره

حالا منتظر جواب هستم



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


به شاهزاده ای خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد دستور داد تا جوان را به حضورش آوردند.
شاهزاده بر روی تخت نشسته بود ، بادی به غبغب انداخت و در حضور درباریان گفت:
- از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم ، بسیار به ما شباهت داری ، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است ؟
درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند.
جوان لبخندی زد و گفت:
- اعلا حضرتا ، مادر من فلج مادر زاد است ، اما پدرم چندی باغبان شاه بوده است !!!



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

روزي دختري از پسري که عاشقش بود پرسيد ...:
چرا مرا دوست داري ...؟
چرا عاشقم هستي ...؟
...
پسر گفت ...:
نمي توانم دليل خاصي را بگويم اما از اعماق قلبم دوستت دارم ...
دختر گفت ...:
وقتي نمي تواني دليلي براي دوست داشتن پيدا کني چگونه مي تواني بگويي عاشقم هستي .!.!.؟
پسر گفت... :
واقعا دليلش را نمي دانم اما مي توانم ثابت کنم که دوستت دارم ...
دختر گفت ...:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دليل عشقت را مي خواهم ...
شوهر دوستم به راحتي دليل دوست داشتنش را براي او توضيح مي دهد...
اما تو نمي تواني اين کار را بکني ...
پسر گفت ...:
خوب ...
من تو رو دوست دارم ...
چون ...
زيبا هستي...
چون...
صداي تو گيراست ...
چون...
جذاب و دوست داشتني هستي...
چون ...
باملاحظه و بافکر هستي ...
چون ...
به من توجه و محبت مي کني ...
تو را به خاطر لبخندت ...
دوست دارم ...
به خاطر تمامي حرکاتت...
دوست دارم ...
دختر از سخنان پسر بسيار خشنود شد ...

چند روز بعد ...

دختر تصادف کرد و به کما رفت...
پسر نامه اي را کنار تخت او گذاشت...
نامه بدين شرح بود ...:
عزيز دلم ...
تو رو به خاطر صداي گيرايت دوست دارم ...
اکنون ديگر حرف نمي زني ...
پس نمي توانم دوستت داشته باشم ...
دوستت دارم ...
چون به من توجه و محبت مي کني ...
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نيستي...
نمي توانم دوستت داشته باشم...
تو را به خاطر لبخندت و تمامي حرکاتت دوست دارم ...
آيا اکنون مي تواني بخندي ...؟
مي تواني هيچ حرکتي بکني ...؟
پس دوستت ندارم ...
اگر عشق احتياج به دليل داشته باشد...
در زمان هايي مثل الان...
هيچ دليلي براي دوست داشتنت ندارم...
آيا عشق واقعا به دليل نياز دار...؟
نه هرگز...
و من هنوز دوستت دارم ...
عاشقت هستم...

http://img4up.com/up2/76801427968619335158.jpg



:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

از بس خوابت را دیده ام دیگر نمی گویم "خوابم می‌‌آید" می‌گویم "یـــــــارم می‌‌آید" وعده ی ما همان رویای‌ همیشگی……………………


کاش دنیا
یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!...


اگر چه عاشقی پر شور بودیم
به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی می‌سرودیم
من و تو وصله‌ای ناجور بودیم

به همین سادگی از چشم دلم افتادي
آخرین بار چنان برگ گلی در بادی
بیشمارند همه تیشه بدستان در صف
گرچه شیرین منی از دهنم افتادي
باز گویم که چه ساده در دلم جا کردی
نه به این سادگی اما تو ولی افتادی

آب و هوای دلم آنقدر بارانیست
که رخت های دلتنگی ام را
مجالی برای خشک شدن نیست
اینگونه است که دلم برایت همیشه تنگ است ...

مهم نیست در عشق به وصال برسی مهم اینست که لیاقت تجربه کردن یک عشق پاک رو

داشته باشی..


من و باران، من و دریا، من و تو

من و شب‌بو، من و فردا، من و تو

دوباره عاشقی را می‌سراییم

من و مجنون، من و لیلا، من و تو


به بند دلت میاویز
رخت خاطره ام را
گرد باد های فراموشی حرمت نمی شناسند..


دلم غرق تماشا بود، رفتی
میان اشک و آه و دود رفتی
کنار حسرتی دیرینه ماندم
بهار من، گل من، زود رفتی

دلم باغی پر از ریحان و گل بود
به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل
مگر چشم تو از قوم مغول بود؟

در ادامه...

دلتنگی عین یه مار اومده رو قلبم نشسته

هر چند لحظه ...

یا چند ساعت گاهی هم چند روز یک بار میآد نیششو فرو میکنه تو قلبم ...

گُر میگیرم ..

بعد آرووم میشم ..

دوباره....................


آموخته ام
که بدون عشق می توان ایثار کرد

اما...

بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

سخت ترين دوراهـي:
دو راهي بين فراموش كردن و انتظار است.
گاهي كامل فراموش ميكني
و بعد ميبيني كه بايد منتظر مي ماندي.
و گاهي آنقدر منتظر مي ماني كه
ميفهمي زودتر از اينها بايد فراموش مي كردي.....!

انگار که شاهرگ احساسم را زده باشی …
بند نمی اید..
دوست داشتنت .


آنقدر در تاریکی چشمان بسته ام مهمان شدی،
که دیده ام تمامی گریه های عالم را آبستن است...


دلت را خانه‌ی دریا نکردی
نگاهی بر من شیدا نکردی
درون چشم تو گم بودم، افسوس
گذشت عمر و مرا پیدا نکردی

تکلیفم روشن شد
خاموش میشوم
شیرینم ....
فرهاد وار اینبار باید به جای کوه
دل بکنم!

اینجا زمین است ، زمین گرد است !
تویی که مرا دور زدی ..... فردا به خودم خواهی رسید !!!!
حال و روزت دیدنیست....



برای دیدن اس ام اس های به ادامه ی مطلب بروید



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

از آجیل سفره ی نوروز ، چند پسته ی لال مانده است ، آنها که لب گشودند ، خورده شدند ! آنها که لال ماندند ، می شکنند ! دندانساز راست میگفت : پسته ی لال ، سکوتش دندان شکن است
.
.
.
یاد ما خواه بکن خواه مکن ، مختاری / لیکن ای دوست بدان کنج دلم جا داری
.
.
.
با تو بر مرغان دریایی امیرم / بی تو در زندان تنهایی اسیرم / با تو در کاخ وفا ارباب عشقم / بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم
.
.
.
تنهاترین آدم ها یه سایه دارند باهاش حرف بزنند ، از وقتی رفتی آنقدر غرق ظلماتم که سایه ای هم برایم نمانده !
.
.
.
بند نمی آید دوست داشتنت ! مثل آنکه شاهرگ احساسم را بریده باشی !
.
.
.
اینجا آسمان صاف تا قسمتی به رنگ دوستی همراه با غبار فراق است ، توده ای سلام به سمت شما در حرکت است ، ضمنا احتمال بارش بوسه فراوان است
.
.
.
خوب میدانم برای من کسی مثل تو نیست / خوب میدانم که روزی باز ناچارم به تو / میروم شاید دلت روزی گرفتارم شود / میروم اما گرفتارم ، گرفتارم به تو
.
.
.
“شادی” ، پروانه ی است که هرچه تقلا کنی نمیتوانی آن را شکار کنی ، باید آرام باشی تا روی شانه ات بنشیند ، پس زندگیت سرشار از آرامش و شانه هایت پر از پروانه
.
.
.
وقتی گلدون خونمون شکست ، پدرم گفت : قسمت این بود ، مادرم گفت : هیف شد ، خواهرم گفت : قشنگ بود ، داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم ، اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نب



:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

هم اينک به قلبم بيا...

 

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست. عشق آنست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند که چرا خیس نشد...
..........................
میدوزم شادی را به غم ,زیاد را به كم , درخت را به ریشه , گاهی را به همیشه , ستاره را به آسمان , زمین را به كهكشان , كهنه را به نو و خودم را به تو...
......................
از شمع سه چیز اموختم: ایستاده بمیرم, بی صدا بمیرم , به یاد دوست بمیرم!
.....................
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
...................
ضرب المثل چینی: «برنج سرد را می‌توان خورد، چای سرد را می‌توان نوشید، اما نگاه سرد را نمی‌توان تحمل کرد

مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی
.....................
وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم و تو تنها قرار زندگیم باشی... از هر چه قرار است غیر تو باشد... خواهم گذشت
..................
اگر آن شب نگاهم نمی کردی اگر در آن شب تاریک بر این تنهاتر از تنهایی چشمک نمی زدی اگر در اولین حرفم باورم نمی کردی اگر نمی ماندی و می رفتی من دیگر این که هستم نبودم
..................
دوستای خوب مث ستاره‌ها میمونن... حتی وقتی نمی بینیمشون باز هم سر جاشون هستن!
.....................
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
.......................
نه آنچنان عاشق باش که هیچ چیز را نبینی، نه آنقدر ببین که هرگز عاشق نشوی!
......................
هنگامی كه دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم كه درهای باز را نمی بینیم
....................
عشقی كه با اشكهای چشم شستشو گردد همیشه پاكیزه و زیبا خواهد ماند .
.........................
قانون معرفت میگه باهام باشی باهاتم. دیونه شی دیونه میشم . بمیری میمیرم . تنهام بذاری منتظرت میمونم
......................
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به كسی توجه نمی كنه ... از كسی خجالت نمی كشه... می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه... ‌آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود... كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده
 .......................
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند
........................
گر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بحر رنج است اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
.........................
انواع قهوه عشق :
1- شیرین مثل چشات
2 - رقیق مثل قلبت
3- تلخ مثل دوریت



:: بازدید از این مطلب : 350
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
1.jpg




دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. ....

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.


در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفتش می باشد.

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد.

در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد.

لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند.

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد.

در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد.
لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد . خدا بیامورزتش.آمین



:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خیلی وقت ها میخوام بنویسم

اما نمیدونم از چی !

از دلم

یا از تو ...

حافظه ام همه چیز و همه کس رو می تونه فراموش کنه

 جز تو و خاطراتت ...



آخ که این روزا عجیب دلتنگم و دلم گرفته

مثل هوای این روزا گرفته و هوای باریدن داره 

میرم یه جای خلوت جایی که همه شهرو ببینم

 از ماشین پیاده می شم ، میرم  زیر بارون تا جسمم با روحم یکی بشه

 خیسه خیس

کسی نیست ، سوت و کور .... کسی هم بیاد نمی فهمه اشک سرتا پامو خیس کرد یا بارون !

 با بارون همراه و هم نوا می شم ، بارون هم کم میاره !  

حالم از پرسیدن گذشته

طاقتم روزه به روز کمتر میشه

خاطراتم رو ورق می زنم تا گوشه ایی از دلتنگیم  کم بشه ،  ولی نمی شه

بی تاب شدم

                                 بی تاب دیدنت ...



این روزا بی سایه ،  تنهایی خودم رو قدم می زنم

دست دلتنگی هامو محکم نگه میدارم

تا تنها دلخوشی این روزای دلتنگیم همین گلایه های عاشقونم باشه 

چشم بچرخون

          پشت سرت رو نگاه کن

                                   منو می بینی ؟!

                                                         من همون اطرافم ....



     بدون تو

                               دلم باهام نمی سازه ......




:: بازدید از این مطلب : 381
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

می خوام زندگی رو وقف لحظه های با تو بودن کنم

 وقف انتظار و با خیالت به سر بردن

بغض سنگین خاطرها رو از نزدیک لمس می کنم

اندازه یه دنیا حرف توی دلم واسه گفتن  هست ، ولی نمیدونم چطور میشه به زبون آورد


  

 

چقدر قشنگه روز وشب رو با خاطره های تو گذروندن و توی گذشته ها سیر کردن

ولی باور کن راحت نیست

سخته همش با یادت به سر بردن و قدم زدن با خیالت توی کوچه پس کوچه های خاطرات

دقیقه ها واسم سنگین میگذره

جات خیلی خالیه و نبودنت آزارم میده

چیکار میشه کرد

 دلخوشیم شده همین نوشته ها ....

فقط من موندم و چهار تا هم صحبت

یه گوشه نشستیم و دلتنگ توئیم

من ، عشق ، خدا و ... عقربه های ساعت

 

 

قلبم رو از اسم تو پر میکنم

           بغض هام رو هم میدم به ابرها

                               وقتی که بارون بباره آواز قلبم شنیدنیه .....





:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خیلی وقتها مـی خـــوام بنــــــویسـم

اما نمی دونم از چی

 از خـــــودم ، از دلم

یا از حسی که نسبت به تو دارم

یه دنیا حرف نگفتنی دارم ، یه دنیا عشق و دلتنگی

درد دلم توی این صفحه جا نمیشه

حرف واسه گفتن زیاد دارم  ولی ...

نمی تونم

نمی تونم توی این کلبه خرابه همه چیز رو بنویسم چون میدونم چارچوب این کلبه توان نگه

 داشتن غمهامو نداره

خراب میشه و می مونم زیر آوارش ...

آخرش یه روز خفه می شم

 انقدر که این درد دلهارو نجویده قورت میدم و توی دلم نگه می دارم



وقتی نیستی دلم داغونه واسه دیدنت

ولی وقتی می بینمت دست و پام از کار می افته

توان راه رفتن ندارم که خودمو ازت قایم کنم تا منو نبینی

چیکار کردی با من ؟!



توی چشمام تنهایی رو پنهون می کنم

                                    توی لبخندم ، غصه هامو 

                                                        توی دلمم ، دلتنگی هامو  ....





:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

میرم یه جای دور و خلوت میشینم روی یه بلندی

غرق میشم توی خاطراتم

خاطراتی که اندازه یه دفتر   n برگه

نسیم سردی به صورتم میزنه 

می پیچه لابه لای دفتر خاطراتم

ورق میخوره

یادم میاره روزای شیرین رو

 روزای پر از عشق و دوست داشتنم رو ....


 

نمی دونم چرا واژه هام خیس شده

 مثل هوای این روزا

با کوله باری از خاطرات 

                     توی کوچه پس کوچه های احساسم قدم میزنم

گم میشم توی خاطراتم

                تا شاید 

                     از لحظه های دلتنگی و بی قراری گذر کنم ....



بازم محرم اومد و اشک هاش برای حسین (ع) 

بازم محرم اومد و ناله هاش برای زینب (س)

بازم محرم اومد و دلتنگی هاش برای رقیه (س)

بازم محرم اومد و دل شکستگی هاش برای عباس (ع)

دهه اول محرم که می شه بغض عجیبی روی سینه ام سنگینی می کنه

خدارو شکر که می تونم امسال هم نوکریشون رو کنم

هرجا سیم دلتون وصل شد 

یادتون باشه

این رهگذر بی نام ونشون محتاج دعاتونه .....







:: بازدید از این مطلب : 341
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

لطفا نظر خصوصی نگذارید توی نظرهاتونم یه ردپایی بذارید تا بتونم پیداتون کنم

آرزومند آرزوهاتون

رهگذر بی نام و نشون ...... 





:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


( خواهشا به جای تعریف از وب ، متن رو کامل و با احساس درونتون بخونین تا حرفای دلمو بفهمید

نصفه بیشتر نظرات هم با اینکه خواهش کردم خصوصی نزارید ، خصوصیه ! )

 

شاید یه خورده ، آره فقط یه خورده آروم می شدم

فقط و فقط

اگر میفهمیـدین

نوشته هامو به همین راحتی  که می خونید ، نوشتــــه نشــــــــدن !

خیلی وقتها توی تک تک لــحظه های ســــکوتم

پــر هیاهو ترین دقـایق زندگیم رو سپری می کنم

مــملو از اون چیزهایی که میخوام بگم ، اما 

نمی تونم بگم

کارم دیگه از یکی بودو یکی نبود گذشته ، من ،  توی اوج قصه گم شدم ...


کاش گاهی خدا از پشت ابرها بیرون می اومد

یکی میزد توی گوشم و بلند می گفت :

آی بنده من بگیر بشین سرجات ، اینقدرم غر نزن همینه که هست  !

بعد یه چشمک میزد و آروم بهم می گفت

ناراحت نباش ، همه چی درست می شه  ....

کاش اختيار زمان دست من بود ، برای چی ؟ تا انقدر زمان با تو بودن و دیدنت رو طولاني می کردم

 تا دیگه زماني براي بي تو بودن نمونده باشه

تموم خنده هامو نذر کردم

تا صبح یکی از روزهای خدا

عطرِ دستهات ، دلتنگی هامو به باد بسپاره ...

 



من برگشتم

برگشتم تا بگم هستم !  هستم چون دلم هنوز زنده ست ...

                                             با تموم قدرتم ، وسط رودخونه زندگي ايستادم

                                                                                              
اون هم در جهت مخالف ...





:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


خدایا

از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه

شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟

آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه

بغض گلمو گرفته ، داره خفه ام می کنه

نميدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست

انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن

بعضی ها میان توی زندگیت

که فقط خاطره بشن

فقط خاطره

همین ....

دلتنگم ، بیشتر از گذشته ها

اینجور موقع ها چیزی رو نمیشکنم

توی این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسه

این بغض لعنتیه ....



خدایا احساس میکنم هرچی بیشتر برای رهایی از مرداب دلتنگی و سختی های این دنیا

دست و پا می زنم بیشتر غرق می شم و فرو میرم  !

خودت

آره خودت می گی هر وقت به لبه پرتگاه رسیدی نترس !

چون یا دستت رو میگیرم یا پره پرواز میدم بهت

خدای من

خودت که خوب می دونی بدون تو هیچم

فکر کنم وقتش رسیده ، سنگ ریزه های زیر پام در حال فرو ریختنه

لطفا پره پروازی بهم بده ، چون دیگه نمیخوام روی این زمین باشم  ...

 

 

بابت این چند روز نبودنم معذرت میخوام ،اما شاید دیگه باید عادت کنید ، عادت کنید به نبودنم!

 چرا ؟! آخه به بودن ها باید دیر عادت کنید و به نبودن ها زود ! ما آدما نبودن رو بهتر بلدیم !!

میخوام لج کنم

با خودم

آره با خودم ! و دلم ...

میخوام یه حصار بکشم دور خودمو دلم

همیشه که نباید زد

خیلی وقتها هم باید خورد ، حرف های دل رو

خیلی وقته عبور کردم از خودم .....  یادم بخیر !

میخوام بیام داخل کلبه ام و در رو روی خودم ببندم ...

شاید

دیگه ردی از این رهگذر و دل نوشته هاش نبینید ...

آرزومند آرزوهاتون

بی نام و نشون همیشگی ...




:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

یه سال دیگه بدون تو تموم شد 

و یه سال دیگه بدون تو شروع  ...

حالا  باز منمو این سال جدید و ، بدون تو بودن ها


میخوام تا ته این بازی رو برم

خسته شدن تو کارم نیست ...

پیش خودت فکر نکن که فاصله و دوریت سردی میاره

چون واسه من ، تنها چیزی که میاد فقط دلتنگیه

 خیلی وقت ها دلتنگ میشم، دلتنگ تر از همه دلتنگی ها

یه جا میشینم و ...

شروع می کنم به شمردن حسرت هام

خاطره هام ، دوست داشتن هام ...

 بی اختیار چشمام پر از اشک میشه

آخه دیگه اختیار اشک هامو هم ندارم

معمولا اینجور موقع ها میگن به خاطر حساسیت فصلیه

آره ، راست میگن !

اما با این تفاوت که من فقط به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم نه چیز دیگه ایی

 توی نگاهت واسه خودم یه کلبه می سازم

تا وقتی تنهایی با خودت نگی :

 از دل برود هر آنکه از دیده برفت !

نگران قول و قرارهامون هم نیستم

چون خیالم راحته ازشون ، جاشون امنه

                                                           زیر پاهای تو  ...






:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


دلتنگ که میشم

میشینم پای سیستم

گوشیمو میزارم و شروع میکنم به گوش دادن موزیک

چشامو ميبنـــدم ، حس ام رو زير زبونم مزه مزه ميكـــنم و ...

راهی میشم توی کوچه های خاطرات

توی هر کوچه که قدم میزارم ، یاد یکی از خاطره هام میافتم

آروم آروم قدمهامو بر میدارم تا مرورشون کنم

اگه این خاطرات نبود

 همین نفسی که به زور بالا میاد ، دیگه بهونه ایی نداشت واسه بالا اومدن    

 


باور کن نمی شه زد به بی خیالی و گفت

اشکال نداره ، دنیا همینه

خیلی جاها ...  خیلی وقت ها ، کم میارم

صدات   تو گوشم زمزمه ميشه

                       و نگاهت ، توی ذهنم مجسم 

                                                  ولي من تو رو مي خوام
 
                                                                                         
نه خيالت رو ...

 






:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

به خاطر یه سری مشکلات چند وقت بود نمی تونستم بیام حرف بزنم

دوستای خوبی که پیگیر حالم بودید ، ممنونم

اونایی هم که فرقی به حالتون نمی کرد ممنون !

من ...

برگشتم !

برگشتم تا حرفای دلمو بگم ، حرفایی که اندازه یه دنیا شده 

این چند روز حس می کردم بغض گلومو گرفته داره خفه ام میکنه

انگاری حرف زیادی داره توی دلم سنگینی میکنه 

دیگه دلمم شاکی شده از این سنگینی

التماسم میکنه

میگه گوش کن به من ، چشماتو روی من نبند بذار حرفامو بزنم

باشه ، قبول

بگو ببینم چی میخوای بگی ؟ بازم میخوای دلتنگی کنی ؟ اصلا جز دلتنگی کار دیگه ایی بلدی ؟!

بگو ، گوش میدم



سلام

من

آره همین من ، بدون تو هیچم 

شاید یه قطره ، ولی باورت میشه میتونم با تو یه دریا بشم ؟

دست خودم نیست ، نمیتونم 

سختمه بدون تو میخوام کنارم باشی ، اصلا بذار خیالتو راحت کنم

بدون تو نمیشه ، شدنی نیست !

باورت میشه توی این مدت چه چیزایی یاد گرفتم ؟

یاد گرفتم چطور بی صدا گریه کنم تا کسی نفهمه 

یا اینکه چطوری نبودنت رو با رویای بودنت پر کنم

یادته گفتی توی رویایی ؟!

آره راست میگی من توی رویام !

میدونی چرا ؟ چون اگه این رویاتم نباشه ، منم نمیخوام که باشم !

خیلی چیزارو یاد گرفتم ، جز اینکه خاطراتت رو از صفحه دلم پاک کنم

فراموش کردنت رو ...

هیچ وقت ، آره هیچ وقت یاد نمی گیرم

نمیخوامم که یاد بگیرم 




پی نوشت :

از 58 تا عزیزی که توی این 3 روز گذشته از آپ آخرین پست ام نظر گذاشته بودن بی نهایت معذرت میخوام

متاسفانه اشتباهی و کاملا سهوی پست رو پاک کردم واقعا شرمنده ام و بازم عذر میخوام





:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوي معنويت و صفا مي كشاند. شهيد علي رضاييان



:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان... شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,

او پدر پسر را دید که در راهرو میرفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,,

پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز میگردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام میدهیم به لطف و منت خدا ,,,

پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟

پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."
هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند ,



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته

غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته

دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته

ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته

نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته

کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته

فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته

به سر می‌آید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته

ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

http://negar2009no.persiangig.com/image/tree.jpg

وقتی کاری انجام نمیشه...حتما خیری توش هست!!!



وقتی مشکلی پیش میاد...حتما حکمتی داره!!!



وقتی کسی رو از دست میدی...



حتما لیاقتت رو نداشته!!!



وقتی تو زندگیت زمین بخوری...حتما چیزی هست که باید یاد


بگیری!!!





وقتی بیمار میشی...حتما جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده!!!



وقتی دیگران بهت بدی می کنن...حتما وقتشه که تو خوب بودن


خودتو نشون بدی!!!




وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد...حتما داری امتحان پس


میدی!!!


وقتی همه ی درها به روت بسته میشه...حتما خدا میخواد پاداش


بزرگی بابت صبر و شکیباییت بهت بده!!!




وقتی سختی پشت سختی میاد
...حتما وقتشه روحت متعالی بشه!!!


وقتی دلت تنگ میشه
...حتما وقتشه با خدای خودت تنها باشی!!!

:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


یکی از مهمترین بحثهای حوزه فرهنگ که در چندماه اخیر بسیار داغ بوده و سبب به وجود آمدن حواشی فراوانی هم شده بحث همیشگی مربوط به ابتذال در سینمای ایران است که با اظهار نظر دو تن از بازیگران زن سینما وتلویزیون به این حواشی دامن زده شد.
دراین میان درچند روز گذشته صحبتهای مختلفی از سوی مقامات مسئول ودیگر بازیگران مطرح گردیده که همین صحبتها جلب نظر افکارعمومی به این موضوع را در پی داشته است.
آن چنان که  پرستوصالحی بازیگر سینما وتلویزیون چندی پیش در صفحه فیس بوک خود به مسائلی اشاره کرد که باز هم تاکیدی بر وجود مسئله فساد در سینمای ایران بود. این بازیگر از در خواستهای نامشروع برخی دست اندرکاران سازنده فیلم سخن به میان آورد واز این موضوع به شدت انتقاد کرد وحتی آن را باعث کنار کشیدن بسیاری از فعالیت در این زمینه دانست.
هر چند که صالحی در کناراین صحبتهای خود به سالم بودن بخش قابل توجهی از سینماگران اشاره کرد اما به هر حال صحبتهای او دوباره جرقه ای بود تا بحث فساد در سینما به تیتر اول بسیاری از مجراهای خبری تبدیل شود.
اما پس از پرستو صالحی این مرجان محتشم(بازیگر سریال معروف پس از باران) است که چند روز پیش به مانند پرستو صالحی از فساد در سینما وکم کاری به این علت سخن گفت.این بازیگر فیلم رز زرد ، که چندی است به شدت کم کار شده در بخشی از صحبتهای خود می گوید: من در اوج موقعیت کاری ام در مصاحبه های مکرر بیان کردم که به صورت مداوم کار نخواهم کرد، به دلیل اینکه به هر قیمتی حاضر نیستم در عرصه سینما باشم با اینکه عاشق کارم هستم.
در کنار این مسئله محتشم به این مسئله هم اشاره می کند که علی رغم علاقه اش به حضور وفعالیت در عرصه هنری حاضر نیست مانند برخی دیگر از بازیگران برای پیشرفت وحضور بیشتر تن به مسائل غیر اخلاقی بدهد،هر چند که در حال حاضر برخی که مشهور شده اند چنین راههای را از نظر این بازیگر طی کرده اند وتن به مسائل غیر اخلاقی داده اند.
صحبتهای این دوبازیگر سینما در حالی مطرح می شود که احمد نجفی،بازیگر سینما وتلویزیون،هم در مصاحبه ای که دراین زمینه انجام داد به سرآغاز این فساد ها اشاره می کند ومی گوید: شروع فساد در سینما از گرفتن پول‌های ۴۰ میلیونی برای بازی دادن بوده است واین مسئله مشاهده می شود که بسیاری از جوانان خانواده های خود را تحت فشار قرار می دهند تا برای ورود آنها به فضای بازیگری این هزینه های کلان را بپردازند.او همچنین در ادامه به محل کاسبی شدن ساخت فیلمها اشاره می کند.
دیگر اهالی سینما چه می گویند!
اما در کنار احمد نجفی،محمد علی کشاورز هم که چندیست به دلیل کسالت وعدم رغبت خود از فضای هنری فاصله گرفته در صحبتهایی دراین باره صراحتا براین موضوع تاکید می کند که به دلیل افزایش روابط نامشروع دیگر حاضر به حضور در دنیای بازیگری نیست.علاوه بر صحبتهای این بازیگر مشهور سینمای ایران،مجید مظفری که روزگاری یکی از بازیگران اصلی سریالها تلویزیونی بود هم در این باره به عدم اجازه به دخترش برای ورود به عرصه بازیگری اشاره می گوید.همچنین این بازیگر فیلمهای جنگ نفت کشها وسگ کشی در گوشه ای از صحبتهای خود درباره فضای فعلی حاکم بر دنیای هنر هفته این چنین می گوید: ‌وقتی موج چشم آبی‌ها و شباهت برخی هنرپیشه‌ها به آرتیست‌های قدیمی شروع شد و مانکن‌ها به سینما آمدند، باید فاتحه این سینما را خواند.
اما در کنار این صحبتهای مظفری آتیلا پسیانی هم درباره بحث فساد در سینمای ایران با تایید صحبتهای پرستو صالحی،براین مسئله تاکید می کند که چنین مسائلی سالهاست که در سینمای ایران وجود دارد ویکی از علتهای این موضوع هم ورود افراد غیر حرفه ای وکار نابلد والبته فرصت طلب به این حوزه بوده است.درهمین زمینه پسیانی به این مسئله اشاره دارد که برای حل این موضوع باید شرایطی به وجودآید که هیچ کس نتواند از راهی به جز راه حرفه ای وکانالیزه شده وارد فضای هنر هفتم شود
اما این صحبتهای داغ وپرحاشیه در شرایطی از سوی بازیگران ودست اندرکاران سینما وتلویزیون درباره فساد در سینما مطرح می شود که وزیر ارشاد،سید محمد حسینی دراین باره معتقد است که فساد موجود در سینما را نباید رد کرد بلکه باید به دنبال راه حلی برای آن بود.
به هر صورت به نظر می رسد که داستان فساد وابتدال در سینمای ایران که با ورود تب مدرنیته از فضای سینمای خارجی افزایش هم یافته است  همچنان ادامه داشته باشد. به ویژه که هنر هفتم روز به روز در میان جوانان ایرانی از محبوبیت بیشتری برخوردار می شود وهمین مساله راه را برای برخی فرصت طلبان که به باور بخشی از دست اندرکاران سینمای ایران اندک اما روبه گسترش هستند باز تر می کند.
در همین راستا وبا توجه به تمام این مسائل، به نظر می رسد که کارشناسان اجتماعی باید بیش از گذشته به واکاوی دراین ماجرا بپردازند وبا لحاظ کردن موجهای فرهنگی-اجتماعی در این باره به دنبال راه حل ریشه ای برای ترویج هر چه بیشتر فرهنگ واخلاق مبتنی بر پایه عناصر بومی جامعه ایران در فضای هنری باشند.هر چند که در این زمینه قبل از هر کسی این دست اندرکاران عرصه هنر هستند که باید فضای اخلاقی هنر هفتم را با توجه به صحبتهای مطرح شده درباره آن امن تر کنند.



:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:«شاد شاد»، رمز عبور از خط قرمزهای شرع و عرف در تورهای گردشگری داخلی است، از اقامت آزاد دختر و پسرهای نامحرم گرفته تا حرکات موزون روی کشتی کروز!

 

 به گزارش پايگاه اطلاع رساني سپاه انصار الحسين(ع) استان همدان به نقل از خبرگزاري فارس، 

«تورهای شاد شاد»، کلماتی که در صفحه آگهی های روزنامه ها برای هر مخاطبی چشمک می زنند و ناخودآگاه مردمک چشمتان را به سمت شماره آگهی می غلتانند.

تماس برقرار می شود و صدایی ظریف، سعی در جذب شما برای انجام یک سفر تابستانه 2 تا 3 روزه به خوش آب و هواترین نقاط کشور را دارد.

همچنان که مشغول گوش دادن به صحبت های اپراتور هستی و صفرهای رقم هایی را که برای هزینه سفر می گوید می شماری، صدای آن سوی خط تلفن کمی زیرتر می شود و می گوید: "برای سفر با تورهای ما هیچ مشکلی ندارید."

مشکل را در صفرهای هزینه سفر، تصور می کنی که او ادامه می دهد: "ما برای اقامت شما و دوستانتان در هتل ممنوعیتی نداریم، دختر و پسر با هم را می گویم."

صفرها را رها می کنی و شش دانگ حواست را به ادامه مکالمه می دهی و با شیطنت می پرسی: "همه چیز آزاد است حتی نوشیدنی ...؟" که خنده ای را چاشنی صدای ظریفش می کند و می گوید: "درباره اینها حضوری حرف می زنیم!"

تا به حال خواندن آگهی های روزنامه، این قدر حس کنجکاوی ات را قلقلک نمی داد که حاضر شوی به اکثر این «شادها» زنگ بزنی. (البته «غیر شادها» هم بینشان از این چیزها کم نیست.)

یکی از آنها که صدای اپراتورش به شدت نخراشیده به گوش می رسد تلاش می کند تا متفاوت، جلوه کند. دیگر او صفرهای رقم ها را که می گوید سرگرمت نمی کند. منتظر می مانی تا ادامه اش را بشنوی که بی نصیبت نمی گذارد و می گوید:"ما موسیقی زنده روی کشتی کروز داریم." از تجربه مکالمه های قبلی ات با این پشت صحنه های شماره های شاد، کمک می گیری و می پرسی: "رقص هم دارید؟ رقص آتش!" صدای پشت خط، تازه واردی ات را به رخت می کشد و می گوید: "الآن فصل کویر نیست و رقص آتش برای کویر است اما روی کشتی داریم!"

اما بوق اشغال پایان تماس، مردمک چشمانت را که دیگر صفحه آگهی تورها را «سیاه» می بیند به سمت چهارچرخه ای می چرخاند که از خیر این گونه سفر کردن بگذری.

*********************

 با آغاز فصل داغ تابستان، بازار عده ای سودجو برای سفرهای تابستانه هم داغ شده است تا جیب هایشان پر پول شود از زیرپا گذاشتن آنچه در شرع، عرف و اخلاق برای آن منعی قائل شده اند.

تورهای گردشگری که عمده آنها یا از طریق مراجعه حضوری افراد به آژانس های گردشگری یا آگهی های تبلیغاتی قابل دسترس مردم هستند در این سال های اخیر، بسیار مورد توجه مسئولان سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بوده اند برای سرشکن کردن هزینه های مسافرت با سفرهای گروهی.

اما کاهش هزینه های سفر، تنها گزینه برای انتخاب یک تور گردشگری به جای سفر به صورت شخصی نیست."کسب آرامش" یکی از اصلی ترین هدف هایی است که دستمایه جمع کردن کوله بار سفر می شود اما آیا آرامش همراه با خانواده در تور گردشگری که ساده ترین قواعد کشور اسلامی را رعایت نمی کند به دست می آید؟

عمده بی بند و باری های اخلاقی که در تورهای گردشگری رخ می دهد در تورهای از مبدأ تهران است. کثرت آژانسهای گردشگری، کمبود ناظران دولتی و تنوع نیازهای گردشگران از جمله دلایلی است که تهران را در این موضوع، رکورددار می کند.

ابراهیم لاریجانی؛ مدیر کل سابق میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران، پیش از این تورهایی که در آنها بی بند و باری های اخلاقی دیده می شد را متعلق به هیچ آژانس گردشگری نمی دانست و از آنها به عنوان شماره تلفن هایی که در روزنامه ها آگهی می‌شوند بدون هیچ دفتر کار و مجوزی، یاد می‌کرد. اما امروز آگهی برپایی تور گردشگری با ارائه مجوز فعالیت آژانس گردشگری منتشر می‌شود.

پس آژانس هایی که به راحتی از آن سوی خط تلفن، ویژگی های خاصشان را برای مخاطب، زمزمه می کنند دارای مجوز هستند و اتفاقاً این موضوع، دامنه بازرسی و برخوردهای معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را ساده تر و محدود تر می کند.

مسئولیت آگهی تورهای غیرمجاز در روزنامه ها با کیست؟

****************************************

تماس با دفاتر آگهی های پرتیراژترین روزنامه های تهران به سادگی نشان می‌دهد که برای درج آگهی "تور گردشگری" نیاز به مراجعه حضوری و ارائه مجوز فعالیت آژانس گردشگری است اما اگر روزنامه ای در انتشار آگهی مرتکب خطایی شد و تنها برای کسب درآمد، به انتشار آگهی غیرمجاز تن داد چه اتفاقی رخ می دهد؟

احسان الله حجتی؛ مدیر کل دفتر تبلیغات معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در این باره این طور پاسخ می دهد که "در این شرایط، مدیر مسئول و صاحب امتیاز روزنامه باید پاسخگو باشد و مسئولیت خطا با آنهاست."

وی در ادامه به وجود آیین‌نامه‌ای برای تخلفات اینچنینی مطبوعات در راستای حمایت از مصرف کننده اشاره می‌کند و می‌گوید: "این آیین‌نامه در دولت بررسی شده و در مرحله ابلاغ قرار دارد که قوانینی که در این آئین‌نامه آمده، تشدید شده قوانین تغزیرات است."

به داد وجهه آژانس ها برسید

********************

حسن انصاری مدیرعامل یک شرکت هلدینگ گردشگری که ده ها آژانس را در زیرمجموعه خود دارد نیز درباره بروز موارد غیراخلاقی در تورهای گردشگری داخلی می گوید: تشکل های صنفی گردشگری باید از حقوق صنف، دفاع کنند و نسبت به شناسایی افراد فاقد صلاحیت، اقدام کند تا با بروز تخلف در برخی تورها، وجهه تمام آژانس ها خراب نشود.

وی که به رعایت اصول و قواعد اسلامی در تورهای گردشگری تأکید دارد، تصریح می کند: تشکلهای صنفی آژانس ها و سازمان میراث فرهنگی و گردشگری از طریق مراجع انتظامی باید با متخلفان در برپایی تورهای غیرمجاز برخورد کنند.

گردشگری مگر متولی ندارد؟

********************

بروز برخی بی اخلاقی ها و ضد ارزش ها در گردشگری داخلی باعث تعجب بعضی از متخصصان گردشگری در کشور می شود به طوری که حمید ضرغام عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و کارشناس مسائل گردشگری در این باره می گوید:" مگر گردشگری متولی ندارد؟ یکی از وظایف سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بررسی تمام آژانس ها و آگهی تورهای گردشگری است. باید آنها را کنترل کنند و مداوم زیر نظر بگیرند."

چشمهای دلواپس خانواده ها و بیم گرداب

******************************

عمده مشتریان تورهای گردشگری، جوانان و دانشجویانی هستند که نگاه چشمهای نگران پدر و مادرهایشان بدرقه راهشان در این سفرها می شود برای تجربه حس استقلال.

دختران و پسرانی که باروت انرژی هستند برای انجام هر نوع ریسک. اما با انجام یک خطا در گردابی اسیر می شوند که کسی پاسخگوی لطمات پس از آن نیست. 

این خطاها درمان 100 درصدی ندارد

**************************

ابراهیم پورفرج رئیس جامعه تورگردانان ایران که یکی از پیشکسوتان برپایی تورهای خارجی و داخلی است، به خبرنگار فارس می گوید: "بعضی از مشکلات خاص چندی پیش در تورهای  طبیعت‌گردی رخ داد که آنها را تذکر دادیم اما نکته مهم این است که ما کمیته های فرهنگی تفریحی گردشگری نداریم که باید شکل بگیرد و آژانس های فعال در آن دور هم جمع شوند و سیاستگذاری متمرکزی صورت گیرد."

وی درباره بی اخلاقی ها در برخی تورها نیز تصریح می کند که چنین خطاهایی قابل کنترل است اما درمان 100 درصد ندارد.

پورفرج با بیان اینکه ضریب خطای خرید کالای سفر بیشتر از سایر کالاهاست، تصریح می کند: افراد فراوانی داریم که بدون داشتن آژانس گردشگری، آزادانه تور گردشگری می برند و در سایت های اینترنتی هم تبلیغ می کنند که باید جلوی ورود هر کسی به این عرصه گرفته شود.

رقص آگهی های سیاه، پشت پلک غفلت مسئولان

***********************************

در حالی که هر روز صفحه آگهی روزنامه ها، سیاه می شود از تبلیغ تورهای گردشگری که بی محابا، شرایط غیراخلاقی شان را به رخ می کشند، مسئولان، خود را دلگرم می کنند به اینکه "این تورها بدون مجوز عمل می کنند و ارتباطی به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ندارند" در حالی که برای درج آگهی در روزنامه نیاز به ارائه مجوز فعالیتشان از سازمان میراث فرهنگی و گردشگری دارند.

اکبر غمخوار از انجمن صنفی آژانس های گردشگری تهران یکی از این مسئولان است که می گوید: "هر آنچه آگهی تور در روزنامه ها منتشر می شود و مشکل دارد حتماً غیرمجاز است و آژانس گردشگری پشت آن نیست."

 معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در برخورد با آژانس های گردشگری ابزارهایی دارد به نام "تذکر، تعلیق و لغو مجوز برای آژانس گردشگری"، اما تا زمانی که نحوه بازرسی ها به شیوه سنتی صورت می پذیرد و مردم، عموم گزارشگران تخلفات اخلاقی و شرعی تورها به شمار می روند، این ابزارها چه میزان کارایی دارند؟

فراهانی مدیر کل میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران از 4 برابر شدن بازرسی ها در ایام تابستان گفته است اما این تورها پشت پلک همین بازرسی ها در حال برپایی هستند. پس یا بازرسی ها کارساز نیستند یا گاهی پلک ها بسته می شوند.



:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

آموزش مانکن های ایرانی برای نمایشگاه های مد دبی و آنتاالیا
همزمان با برگزاری نمایشگاه موسوم به مد اسلامی در سال ۱۳۸۷ موجی از فرهنگ مدگرایی و مانکن نمایی در جامعه ایجاد شد که اثرات آن امروزه در عرصه های فرهنگی و اجتماعی قابل رویت است .

به گزارش پايگاه اطلاع رساني سپاه انصار الحسين(ع) استان همدان به نقل از خبرگزاري ندای انقلاب همزمان با برگزاری نمایشگاه موسوم به مد اسلامی در سال ۱۳۸۷ موجی از فرهنگ مدگرایی و مانکن نمایی در جامعه ایجاد شد که اثرات آن امروزه در عرصه های فرهنگی و اجتماعی قابل رویت است . 

به گونه ای که تا پیش از برگزاری نمایشگاه مذکور ، مانکن نمایی نه تنها به عنوان امری غیر قانونی بلکه مغایر با فرهنگ اسلامی و ایرانی جامعه ایران محسوب می شد اما به لطف مساعدت نهادهای فرهنگی دخیل در برگزاری نمایشگاه مذکور هویت مانکنها نیز به فرهنگ رسمی جامعه ایران افزوده شد. 

فعالیت مانکن ها که تا پیش از روی کار آمدن دولت نهم ، محدود به محافل خصوصی و شخصی بود با برگزاری این نمایشگاه فعالیت به ظاهر رسمی پیدا کردند و حتی اقدام به تاسیس مدرسه آموزش مانکن ها کردند. 

م.د یکی از کارآموزان این مدارس با اشاره به آشنایی خود با مرکز مذکور از طریق اینترنت می گوید: با پایان تحصیلات دوره متوسطه به این صنعت جلب شدم چون به نظرم شغل مناسبی بود! 

یکی از این مدارس توسط فردی به نام خانم ش.ر تاسیس شده است . او مدعی است در ۴ سال گذشته از بیش از ۱۰ هزار زن درخواست ثبت نام دریافت کرده است. 

البته دامنه تاثیرات سو چنین رویه در فرهنگ اجتماعی کشور به بروز و تشدید برخی ناهنجاری های اجتماعی ها ، تعمیق فرهنگ مصرف گرایی و ترویج مد سازی محدود نمی شود 

یک نشریه ژاپنی در گزارشی عنوان کرده است که آموزش مانکن های ایرانی زمینه فعالیت مافیای تجارت دختران و زنان ایرانی را فراهم کرده است. به نحوی که «در سال های اخیر شمار روزافزون مانکن های ایرانی به کشورهای همسایه، چون امارات متحده عربی و ترکیه» فرستاده شده اند



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دانستنی‌های قبل از ازدواج
یكی از دلایل شكست در زندگی زناشویی این است كه افراد پیش از ازدواج مكالمه طولانی و جدی با یكدیگر ندارند.

 

به گزارش پايگاه اطلاع رساني سپاه انصار الحسين(ع) استان همدان به نقل از تبیان، یكی از دلایل شكست در زندگی زناشویی این است كه افراد پیش از ازدواج مكالمه طولانی و جدی با یكدیگر ندارند. در اینجا سوالاتی را مطرح كرده‌ایم كه به شما در شناخت بهتر همسر آینده‌تان كمك می‌كند. حقیقتا این سوالات، كلیدهایی طلایی هستند و اگر شما و همسرتان این نكات را از یكدیگر بدانید امكان شكست در ازدواج‌تان كمتر خواهد بود.
 

چه عادت‌هایی دارد؟

آیا شما سحرخیز هستید؟ همسر آینده‌تان چطور؟ چند ساعت در شبانه‌روز تلویزیون تماشا می‌كنید؟ آیا طرف مقابلتان آدم ولخرج، مقتصد یا خسیسی است؟ چقدر كار می‌كند؟ بهتر است بدانید همسر آینده‌تان چقدر زمان صرف حمام رفتن، خوابیدن یا كارهای شخصی‌اش می‌كند؟ آیا این زمان‌ها با ساعت طبیعی زندگی شما در تداخل است یا نه؟ شاید فکر کنید این سوالات زیادی شخصی است یا حتی بی اهمیت است و در طول زندگی نادیده گرفته می شوند.

اما واقعیت این است که پاسخ هر کدام از این سوالات، جنبه هایی از تناسب و سلامت شخصیتی شما را نشان می دهد. مثلا این که چقدر زمان صرف حمام رفتن می شود، می تواند شخصیت وسواسی را در طرف مقابل بسنجد. این که چقدر می خوابد، افسردگی یا اضطراب او را هدف قرار دهد و همین طور میزان ولخرجی و خسیسی می تواند نشانگر بلوغ اقتصادی، تعادل شخصیتی و سلامت او باشد.

 

روشی كه به وسیله آن افراد به عشق می‌رسند «زبان عشق» آنهاست. این زبان می‌تواند تماس فیزیكی، سپری كردن اوقات فراغت با یكدیگر یا كلمات عاشقانه و هدیه باشد. مطمئن شوید كه زبان عشق یكدیگر را پیدا كرده‌اید. در این صورت انتظارات معقول تری از هم خواهید داشت

 

 

زبان ابراز عشق طرف مقابلتان چیست؟

 

وقتی از صمیم قلب به كسی كه دوستش دارید، حرف‌های دلتان را می‌زنید در او احساس عشق را بیدار می‌كنید. برخی افراد زمانی‌كه یك هدیه دور از انتظار از طرف مقابل دریافت می‌كنند به اوج عشق می‌رسند. روشی كه به وسیله آن افراد به عشق می‌رسند «زبان عشق» آنهاست. این زبان می‌تواند تماس فیزیكی، سپری كردن اوقات فراغت با یكدیگر یا كلمات عاشقانه و هدیه باشد. مطمئن شوید كه زبان عشق یكدیگر را پیدا كرده‌اید. در این صورت انتظارات معقول تری از هم خواهید داشت و اگر همسرتان به جای هدیه خریدن، عشقش را با کلمات به شما ابراز کرد، توی ذوقتان نمی خورد.

 

نظر طرف مقابل در مورد فرزند چیست؟

آیا شما فرزند می‌خواهید؟ چند تا؟ آیا شما و همسر آینده‌تان بر سر تعداد فرزندان موافق هستید؟ بسیار مهم است كه هر دو موافق یك نوع روش تربیتی خاص باشید. جزئیات این مورد البته در زندگی زیر یک سقف مشخص می شود اما درباره کلیات آن حتما قبل از ازدواج صحبت کنید.

 

روابط خانوادگی او چگونه است؟

خانواده او چگونه هستند؟ افراد خانواده چگونه با یكدیگر رفتار می‌كنند؟ دانستن این مطالب به این معنا نیست كه شما حتما در آینده خانواده‌ای شبیه خانواده همسرتان خواهید داشت، اما به شما در شناخت بهتر و بیشتر او كمك می‌كند. بیشتر شخصیت او در همان خانواده شكل گرفته است. همه خانواده‌ها مشكلاتی دارند، از ابتدا موضع خود را مشخص كنید، آیا دوست دارید با آنها بیش از حد صمیمی ‌شوید یا می‌خواهید فاصله را با آنها نگه دارید؟

 

طرف مقابل چگونه از پس لحظات سخت برمی‌آید؟

ازدواج همیشه آسان نیست، اختلاف‌نظر همیشه وجود دارد. گاهی اوقات شما و همسرتان هر دو خسته‌اید و به كمی ‌تنهایی نیاز دارید. در كنار مشكلات كوچك مشكلات بزرگ هم به وجود می‌آید.

از دست دادن شغل، بارداری بدون برنامه‌ریزی، سقط بی‌دلیل جنین، فوت یكی از اعضای خانواده، تصادف ماشین، بیماری‌های جدی و... مشكلات غیرقابل پیش‌بینی هستند. آیا شما و همسرتان در مواجهه با این مشكلات دلسرد می‌شوید؟ آیا شما یا همسرتان برای كنترل امور به یكدیگر كمك می‌كنید؟ آیا یكدیگر را در شرایط سخت تنها نمی‌گذارید، حتی اگر زندگی آن طور كه تصور می‌كردید پیش نرفته باشد؟

همسر آینده شما ممكن است یا بسیار مذهبی باشد یا اصلا مذهبی نباشد، اما به هر حال بیشتر افراد حد معقولی از مذهب را در زندگی‌شان دخالت می‌دهند. اگر شما و همسرتان اعتقادات مذهبی متفاوتی دارید، چگونه می‌خواهید فرزندانتان را تربیت كنید؟

 

 

آیا هر دو اعتقادات مذهبی یكسانی دارید؟

 

همسر آینده شما ممكن است یا بسیار مذهبی باشد یا اصلا مذهبی نباشد، اما به هر حال بیشتر افراد حد معقولی از مذهب را در زندگی‌شان دخالت می‌دهند. اگر شما و همسرتان اعتقادات مذهبی متفاوتی دارید، چگونه می‌خواهید فرزندانتان را تربیت كنید؟ حتما لازم نیست كه بر سر كوچك‌ترین مسائل دینی با هم موافق باشید، اما باید در اصل پیرو یك اعتقاد باشید و تقیدتان به مسائل و وظایف دینی در یک حد باشد. اعتقادات مذهبی جزو آن مسایلی است که هیچ کس حاضر نیست از حد خود در این زمینه کوتاه بیاید. بنابراین اگر همسرتان کمتر از شما معتقد است فکر نکنید می توانید او را تغییر دهید. تغییر جزئی شاید اتفاق بیفتد اما قطعا سبک زندگی او مطابق عقاید شما نخواهد شد.

 

انتظار او از ازدواج چیست؟

از كار خانه گرفته تا حساب‌های پس‌انداز، همسرتان از شما انتظار دارد در زندگی زناشویی چه مسوولیتی داشته باشید؟ شما از او چه انتظاری دارید؟ آیا انتظار دارید یك زندگی زناشویی عاشقانه داشته باشید یا فكر می‌كنید این كارها مربوط به پیش از ازدواج است؟ هر دو طرف باید منظور و انتظار واقعی خود از ازدواج را بدانند و برای درك انتظارات طرف مقابل كوشش كنند.

 

اهداف زندگی طرف مقابلتان چیست؟

در لحظاتی كه بسیار عاشق هستید و مطمئنید این دختر یا پسر همان است كه می‌خواهید، فراموش نكنید هدف‌های زندگی طرف مقابل را بشناسید. یك سوال قدیمی‌ وجود دارد كه همه باید از همسر آینده خود بپرسند: «تو 10 سال آینده خود را كجا می‌بینی؟» یا «می‌خواهی 20 سال آینده چه زندگی‌ای داشته باشی؟»

اهداف شغلی طرف مقابلتان چیست؟ كجا می‌خواهد زندگی كند؟ دوست دارد در جایی ثابت باشد یا هر جا باد می‌وزد برود؟

هر كس یك طرح یا آرزوی اصلی دارد. دریابید. آیا شما می‌خواهید همسفر رویاهای همسر آینده‌تان باشید یا نه؟! البته نمی‌توانید همه چیز را در مورد همسرتان بفهمید. گذر زمان شما را پخته‌تر خواهد كرد و مطالب بیشتری در مورد هم می‌فهمید. اگر مسائل اصلی و اولیه را از ابتدا درست كنار هم قرار دهید تا آخر عمر یك زندگی شاد خواهید داشت.



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

زندگی یعنی :


بخند٫ هر چند که غمگینی !


ببخش٫ هر چند که مسکینی!


فراموش کن ٫هر چند که دلگیری!


اینگونه بودن زیباست!


هر چند که آسان نیست!

 



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 16 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 343
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 تير 1391 | نظرات ()