142 ❤ ستاره142 باران
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
باران کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه ....

این شاید اخرین حرفهامون باشه ....

من فردا و احتمالاجمعه خونه نیستم . میرم خونه خواهرم .

توهم که از فردا میری سفر تا هفته ی بعد ....

باران دلم برات تنگ میشههههههههههههههههههههههههههه

کارای آشپزخونه معمولا با من هست ... مامان به کارای حیاط و باغچه میرسه ...

دیگه عادت کردم ... ازاینکارا خسته نمیشم ... روحم خسته باشه بیشتر اذیت میشم ...

باران ؛ این دعوا فرق داره .آخه داداش من کوچیکتره ازمن اما زبونش درازتره ..............

هرچی بود ؛ ازش گذشتم ولی حسابی من را بهم ریخت ... هنوز سرم درد میکنه ...

تو چه خبر؟ کجا بودی؟ دیدم عصری اومدی و جوابباران را درست کردی - جواب باران- ولی رفتی ....

---------------------------------

خوشحالم که می ری خونه خواهری از بست نشستن تو خونه بهتر هست!

شیرینی دعواها هم همینه (حتما باید یکی کوچکتر و نا آرام تر باشه دیگه وا )

همه دعواها با هم فرق دارند تازگی نداره

بعدالظهر سرعت نت بسیار سنگین و خراب بود من فقط یه لحظه که بودم بارانش را درست کردم

بعدش که هم بیرون رفتم هم حالم از سرعت نت گرفته شد....

دلتنگی از همان حسهای زیبای خداست که انسان می فهمد انسان هست خوشحالک که خدا یمقداریش را هم به ما داده مهربون

 





:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 11 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست