نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت چون اگه خودتو بگیری میندازنت

چه حکایت جالبیست! کلمه زندگی با زن آغاز میشود و مردن با مرد

کسایی که تا دیروز می گفتن بدون تو نمیتونم نفس بکشم امروز تو آغوش دیگری نفس نفس میزن

امشب از آن شبهایی است که دلم هوای آغوشت را کرده افسوس که جز زانو های بغل کرده ام مهمانی ندارم

وقتی دلت با من نیست بودنت مشکلی را حل نمیکند

آنقدر خورد شده ام که خورده هایم هم دیگر هیچ پایی را نمی آزارد

یادش بخیر یک زمانی دروغ گو دشمن خدا بود

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم هرکس هرکه می آید مسافر است می شکند هم نمازش را هم دلم را و میرود

میبینی چقدر با جنبه شده ایم؟ از کنار هم رد میشویم شانه هایت به هم میخورد اما نگاهمان به هم بر نمیخورد

شاید عشق همین است که من همیشه با یاد تو باشم و تو باهر که می خواهی

گاهی وقتها سکوت فریاد معرفت است گرچه ساکتیم ولی بیادتیم.





:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست