اینجا بی وفایی مجازاتی ندارد
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

ناله هاي مادر خاموش شد. نگاه ها نگران است و مشتاق و منتظر... صداي گريه نوزاد به هوا برخاست. لب ها به خنده شكفت و تپش دل ها آرام تر... و خبر پيچيد: نوزاد دختر است... غنچه نورسيده ديگري آماده شكفتن... بستري امن و آرام مي خواهد براي رشد... براي شدن، آنچنان كه شايسته نام انسان است.
نوزاد دختر است و من با شنيدن اين خبر بر خود مي لرزم. بستر امن كدام فرهنگ، جامعه و قانون پشتوانه رشد، شكوفايي و زندگي اش خواهد بود؟ آيا اين نوزاد دختر هم اوست كه خواستگاري سمج، انحصار طلبي خودكامه و عاشق نمايي ظالم با شنيدن جواب رد با سطلي اسيد زندگي اش را سياه خواهد كرد؟ هم او كه بايد سال ها تلاش كند تا گوشه يي از سوزش جسم و روحش را به مهاجم بي انصاف رساند، نه براي انتقام كه شايد عبرتي شود براي ساير خواستگاراني كه با سطل اسيد مي آيند... آيا اين نوزاد دختر، اسير خانواده يي خواهد بود كه همچنان در غار باورهاي پوسيده به سر برده و دختر را چون اسباب و لوازم خانه، ملك خود دانسته و پدر و برادر را صاحب زندگي و سرنوشت او مي دانند و.. . اي واي اگر دختر، انتخاب همسر را حق خود دانسته و براي رسيدن به اين حق پاي بفشرد. يك نشست شوم خانوادگي تكليفش را روشن خواهد كرد و نتيجه آنكه برادر خواهركش مي شود. چه باك؟ پدر و مادر خواهند بخشيد كه تاب داغي ديگر ندارند. هستند افكار كهنه و دهان هاي ياوه گويي كه اولياي دم را قانع سازند داشتن پسري قاتل و خواهركش بدتر است تا حضور دختري گستاخ در خانه... دختري كه مي خواهد مالك و سازنده زندگي اش باشد و بردگي را برنمي تابد. سهل است... شايد جاهلان محل هنگام بازگشت قاتل خواهركش از حبس كوتاه مدتش گلريزاني هم برپا كنند: هم آنان كه جنايت و جهل و تعصب و نگاه مالكانه به زن را غيرت مي نامند. و اگر برادري نبود و پدر، خود خون دختر را ريخت، ديگر هيچ كس به هيچ كس پاسخگو نيست.
نكند اين نوزاد دختر چند سال ديگر در دام ازدواج هاي زودهنگام و اجباري خانواده گرفتار شود و بشود از همان 800 هزار كودكي كه همسر دارند... با يك دست عروسك را چسبيده و با دست ديگر كفگير را در ديگ مي چرخانند تا غذا ته نگيرد. شايد پاسخ به ازدواج اجباري اش، خودسوزي، شوهركشي يا خيانت باشد... بيراهه هايي كه همه جز به نابودي او نخواهند رسيد.
راستي شوهرش چگونه خواهد بود؟ در دور باطل از خانه به دادگاه، از دادگاه به خانه، گرفتارش نخواهد كرد؟ شوهري كه در صحنه زندگي خشونت و ضرب و شتم و فحاشي پيشه مي كند و در مقابل قاضي، سوءاستفاده از حق مطلق طلاق را به خوبي آموخته و قد مي افرازد كه مي خواهم با او زندگي كنم، طلاقش نمي دهم.
هنوز صداي گريه نوزاد بلند است... نوزاد دختر... آيا اين نوزاد دختر را اعتياد پدر، خشونت رفتار او يا فقر خانواده به خيابان ها نخواهد كشاند؟ به راهي بي بازگشت... اين نورسيده ناشكفته قرباني سوءظن نخواهد شد؟ مگر نه اين است كه بيشترين قتل هاي ناموسي بر پايه شك و ترديد رخ داده؟ اگر پدر، شوهر يا برادر شكاك و بددل بود، چه جاي گريز؟ مگر شكاكان قاتل را مجازاتي هست؟ اگر در زندگي مشترك نصيبش همه رنج بود و سوختن و تحمل و... بر رنج هايش سال ها دويدن در دادگاه خانواده را افزود، به آرامش خواهد رسيد؟ يا حتي اگر با «مرگ شوهر» تنها شد چه؟ با پسوند زن مطلقه، بيوه و سرپرست خانوار مي توان به امنيت اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي لازم براي زيستن دست يافت؟ مبادا شوهر رفته و بي خبر رهايش كند؟ مي گويند بايد چند سال صبر كند تا بي شوهري اش را به رسميت شناخته و با نشاندن مهر طلاق در شناسنامه بلاتكليفي اش را پايان بخشند. آرزو كنم همسر پولدار نصيبش شود؟ اما گاه زيادي پول از وفاي شوهر مي كاهد. آنگاه بايد شاهد حسرت و ناكامي و پژمردنش باشم. آخر اينجا بي وفايي مجاز است و مجازاتي ندارد... نوزاد دختر است نگرانم... كدام دختر؟

نویسنده  : خاطره بهفر

روزنامه اعتماد، شماره 1953 به تاريخ 27/2/88، صفحه 8





:: بازدید از این مطلب : 307
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست