درددوری
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
جامانده ازقافله دوستان وشهیدان....

حتمابخوانید.....

باصلوات برمحمدوآل محمد

خاطره حماسه دلاوران گردان ولی عصر تیپ21امام رضا3/3/61 ساعت حدود11شب

منطقه عملیات کوشک فرمانده تیپ ولی الله چراقچی وفرمانده گردان برادرگلستانی،مأموریت انهدام تانکهای عراق درخاک عراق درتاریخ27/2/61 یک لشگرزرهی عراق ازمنطقه پاسگاه زید با300تانک پیشرفته طی27 برای محاصره خرمشهراقدام به عملیات کرد که بارسادت رزمندگان وانهدام تعدادی تانک ونفربر عقب نشینی کردند،تحرک دشمن درمنطقه وحجم آتش توپ خانه زیادبود. برادران اطلاعات عملیات باشناسایی به عمل آمده متوجه عملیات دشمن از منطقه کوشک شده بودند.لشگر زرهی عراق درمنطقه کوشک گاردحمله گرفته وخودرابرای محاصره خرمشهر آماده کرده بود.حدود دوماه بود که درجنگ بادشمن برای آزادی خرمشهر بودیم حال خرمشهرآزاد شده بودوبیشتر نیروهای گردان مایامجروح شده بودند یاشهید. فکرکنم از گردان ما30نفری می شدیم که اعلام کردند برادران لوازمشان راجمع کنند وچندماشین برای گردان ماآمده بودخیلی خوشحال شده بودم دلم برای خانواده ام تنگ شده بود. من 15سالم بودکه به جبهه آمده بودم وافتخارخدمت درکنار بااخلاص ترین بندگان خداراداشتم که بادست خالی جلوی دشمن قوی ومتجاوز که باحمایت 37کشور صنعتی دنیا علیه ملت ایران وارد جنگ شده بود مبارزه می کرد.حالاوقت رفتن به خانه بود،وسایل را جمع کرده بودیم آماده سوارشدن بودیم که شنیدیم درخواست نیروی داوطلب برای عملیات دادند حالاسر دوراهی بودم،بروم یابمانم؟ داشتند اسامی رامی نوشتند دوستانم محمدعلی محمدزاده،فرهادپرطانی،وخیلی های دیگه داوطلب عملیات شده بودند.من رفتم اسمم رو نوشتم برای عملیات.ازکل تیپ یک گردان داوطلب شد،یک فرمانده معرفی شدوگردان سازماندهی شد برادرگلستانی فرمانده گردان بود.برگشتیم توسنگربعداز نماز ظهروصرف نهاراعلام کردند لوازمتان راجمع کنید.آماده برای رفتن شدیم وکسی خبرنداشت محل عملیات کجاست؟چندعدد خودرو برای انتقال به محل مأموریت آمد وسوارشدیم وبه سمت منطقه حرکت کردیم.

نزدیک به اذان مغرب بود که رسیدیم،گفتند:اینجاکوشک است نوارمرزی ایران وعراق. مدتی پشت خاکریز خط مقدم استراحت کردیم همه برای نماز مغرب آماده شدندوآن بهترین نمازی بود که دربندگی به سوی خداخواندم بعداز شام حدودساعت11شب ازخاکریز به طرف دشمن حرکت کردیم.فرمانده قبل ازحرکت گفت:به خط مقدم عراق که رسیدیم باید بی سروصدا عبورکنیم بعداز مدتی به میدان مین رسیدیم برادران تخریب مارااز میدان عبوردادند وبه حرکت ادامه دادیم.بی سروصدا به سمت قرارگاه زرهی عراق درحرکت بودیم،صدای غرش تانکهای عراقی به گوش می رسیدفکر کنم ساعت 1شب بود که فرمان حمله باتکبیر الله اکبر واردقرارگاه شدیم تعدادزیادی تانک که بیشتر آنهاروشن بودندبااولین یورش تعدادزیادی منهدم شدند عراقیها گیج بودند پا به فرارگذاشته بودندوتعدادزیادی از تانکها فرار کردند،درگیری درهمه جا شدت گرفته بود تعدادی ازنیرو های مازخمی وشهید شده بودند تعدادما خیلی کم بودو سعی می کردیم به هم نزدیک تر بشیم تعداد نیروهای عراقی چندبرابر مابود تنها تاریکی شب بود که دشمن ازتعدادماآگاه نبود شدت درگیری بیشتر می شدودشمن خیلی سریع مارا محاصره کردوتنها یک خاکریز درتصرف مابودوشدت درگیری بیشتر وبیشتر می شد وصدای غرش گلوله های ضدهوایی به رزمندگان ما اصابت می کرد،قطعه ای ازبدن ها جدامی شدوبر زمین می افتاد.به شدت ترسیده بودم درگوشه ای ازخاکریززمین گیر شده بودم بادیدن شهداو مجروحین زیادی که بر زمین افتاده بودند به گریه افتادم برادرمحمد علی محمدزاده بادیدن من به طرفم آمد نگاهی کردوگفت چی شده؟ چیزی نگفتم نشست کنارم گفت گریه نکن داری باخدا معامله می کنی ساکت شدم کمی روحیه گرفتم.مدتی گذشت پدافند دشمن بیشتر نیروهای مارابه شهادت رسانده بود.حدودساعت9صبح بودکه صدای رگبار پدافندهای عراقی قطع شدوصدای غرش تانکهای عراقی به طرف ماشنیده شد.هرمجروح وشهیدی که سرراهشان بود زیرزنجیر های تانک له می شد،صدای شلیک گلوله به پیکر بی جان مجروحین شنیده می شودمن درروی زمین باچند نفر درگوشه خاکریزبودیم که ناگهان یک عراقی بایک سلاح کمری از روی خاکریز یک گلوله به پیشانی من شلیک کرد گلوله به کلاه آهنی اثابت کرد وپیشانی مراپاره کرد،صورتم پراز خون شد برزمین افتادم فکر کردم که مردم ولی زنده بودم گلوله از کلاه کمانه کرده بود ومجروح شده بودم بلافاصله سرباز عراقی توسط دوستان من کشته شد،عراقیها متوجه محل درگیری شدندو به طرف ماتیراندازی می کردند وبقیه دوستان درهمان جابه شهادت رسیدند فقط من وفرهادپرتانی زنده بودیم عراقی ها به سرعت به مانزدیک می شدند باکمک فرهاد به زرف میدان مین رفتیم ودشمن باتمام قدرت باهر صاحی داشت به سمت ماتیراندازی میکردبه خواست خدااز میدان مین عبورکردیم ودریک کانال ازتیررس دشمن نجات پیدا کردیم وعراقیهانتوانستند عبورکنند به پرتاب نارنجک به طرف مااقدام کردند براثر ترکش یاگلوله،پای فرهادمجروح شده بود بعد ازچندمدتی پیاده روی به سمت نیروهای خودی دیگرجایی رانمی دیدم کورشده بودم همه جاتاریک بودبه فرهادگفتم توبرو  وبه زمین افتادم وقتی به هوش آمدم روی برانکارد درازکشیده بودم هیچ جایی رونمی دیدم خون زیادی از دست داده بودم حس کردم کسی نزدیک من آمده گفتم برادر من کجام؟گفت فرودگاه،داری به بیمارستان تبریز میری بعداز چندساعت دربیمارستانی درتبریز بستری شدم بعداز چندروز طی یک عمل،بیناییم رابه دست آوردم وبه مشهد بازگشتم.حدود2یا3ماه بعد پیکر پاک150شهید در یک روزدر مشهد مقدس تشیح شدوپیکر پاکشان توسط دشمن سوزانده شده بود.استخوانهای شهیدان که پس از آزادسازی منطقه به دست آمده بود درتابوت هاگذاشته شده بودند دیدم که پیکر شهید محمدزاده دربین شهدابود که درکنار بارگاه ملکوتی امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد.

برای باردوم به جبهه رفتم یک کارخانه دراهواز بودکه به صورت پادگان درآمده بود.مارااز راه آهن به آنجابردند،درمحوطه کارخانه دوپدافندضدهوایی رابه نمایش گذاشته بودند ودور پدافند جمع شده بودند می گفتندپدافند هابه غنیمت گرفته شده است ونیروهای ولی عصررادرتاریخ4/3/61 به شهادت رسانده است.شنیدم بعداز عملیات4/3/61 تعدادی از برادران بافرمانده تیپ برادرچراغچی درگیرشده بودندکه بعدتوسط آیت الله میرزاجوادآقاتهرانی آرام شده وباتوصیه های حکیمانه میرزاجوادآقا رفع شده بود.خیلی دوست داشتم بدانم فرهادزنده یاشهید شده است؟ ومن چطوربه عقب منتقل شدم؟به یکی ازبرادران تیپ گفتم من دراین عملیات بودم ولی نمی دانم چطوربقیه راه رابه عقب منتقل شدم گفت:یکی ازبرادران تانک نفربر عراقی رابر می داردوبه طرف ما  می آیدوچند مجروح رادرراه سوار می کندوبه نیروهای خودی می رساند.

حالامی فهمم که من شهامت روبه روشدن باخدا را نداشتم و برای شهادت بزرگ نشدم....

پروردگارابرمحمدوآل محمدرحمت فرست ودرجایگاه عبدی پاداشی بزرگ برایشان عطافرما.

رزمنده وجانباز دوره هشت سال دفاع مقدس-  مهدی مروی -

 





:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 28 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست