نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بوی بندگی محبوب جانانم به مشامم میخورد....

خداجونم شکرت.

براستی أینَ رَّجبیون؟؟

خدایاتنهاخواسته ام این است که دراین ماه زیبا فقط و

فقط برای یکبار هم که شده (فقط یکبار)طعم بندگی تورا

بچشم.....

  یعنی میشه اون روز برسه.

 

زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار

 می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین

 معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای

 دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله

 اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر

 بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح

 نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را

 زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در

 ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم

تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و

 درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و

 شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت

 شناور در ماهتاب بیابند. 
 

قسمتی ازمقالات سیدشهیدان اهل قلم...

شهیدسیدمرتضی آوینی

 





:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 28 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست