به نام تنها پناه بی پناهان دیار سرنوشت
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


خدایا

از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه

شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟

آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه

بغض گلمو گرفته ، داره خفه ام می کنه

نميدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست

انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن

بعضی ها میان توی زندگیت

که فقط خاطره بشن

فقط خاطره

همین ....

دلتنگم ، بیشتر از گذشته ها

اینجور موقع ها چیزی رو نمیشکنم

توی این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسه

این بغض لعنتیه ....



خدایا احساس میکنم هرچی بیشتر برای رهایی از مرداب دلتنگی و سختی های این دنیا

دست و پا می زنم بیشتر غرق می شم و فرو میرم  !

خودت

آره خودت می گی هر وقت به لبه پرتگاه رسیدی نترس !

چون یا دستت رو میگیرم یا پره پرواز میدم بهت

خدای من

خودت که خوب می دونی بدون تو هیچم

فکر کنم وقتش رسیده ، سنگ ریزه های زیر پام در حال فرو ریختنه

لطفا پره پروازی بهم بده ، چون دیگه نمیخوام روی این زمین باشم  ...

 

 

بابت این چند روز نبودنم معذرت میخوام ،اما شاید دیگه باید عادت کنید ، عادت کنید به نبودنم!

 چرا ؟! آخه به بودن ها باید دیر عادت کنید و به نبودن ها زود ! ما آدما نبودن رو بهتر بلدیم !!

میخوام لج کنم

با خودم

آره با خودم ! و دلم ...

میخوام یه حصار بکشم دور خودمو دلم

همیشه که نباید زد

خیلی وقتها هم باید خورد ، حرف های دل رو

خیلی وقته عبور کردم از خودم .....  یادم بخیر !

میخوام بیام داخل کلبه ام و در رو روی خودم ببندم ...

شاید

دیگه ردی از این رهگذر و دل نوشته هاش نبینید ...

آرزومند آرزوهاتون

بی نام و نشون همیشگی ...






:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست