نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

اگر شبی زراه مهر

تو از دیار آرزو

بیامدی سرای من

مرا دمی بخود ببر

به سر زمین آرزو

به روزهای کودکی

به روزهای بی‌غمی

به آن زمان که در دلم

فروغ مهر بود ونور

وانفجار خواهشم

به یک ریال پول خُرد

به یک انار از حیاط خانه‌مان

به قاچ هندوانه ای

که توی آب حوض بود

می‌شکست

اگر چه گاه مادرم

به جُرم شیطنت

به چوب بادبیزنی

مرا به خَشم می‌نواخت

ولی چه زود

سرم به سینه می‌گذاشت

تمام درد ضربه را

به یک نگاه مادرانه‌ای

به بوسه‌ای ، نوازشی

ز ذهن وجان کودکانه‌ام

چه ساده می‌زدود

در آن دیار آرزو

غُبار خشم

چه زود با فروغ مهر می‌پرید

مرا به شهر آرزو ببر

که خشم ها لحظه‌ای

نیازها ساده‌اند

ومهر جاودانه است

ویاد مادرم در آن

مرا بهین بهانه است


رحیم سینایي

 





:: بازدید از این مطلب : 297
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست