خستم.
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خستم. آنقدر خستم که غصه ها روی شانه ام سنگینی میکند.آنقدر خسته که پلکم بسته شده

است.آنقدر خسته که بعد سجود نای تشهد خواندم هم ندارم.آنقدر ضعیف که از صدای موذن هم

میترسم.آنقدرتنها که حتی تک درخت حیاط هم شاخه هایش را به رخ من میکشد.باز هم خسته تر

میشوم هرروز خسته تر از دیروز.میدانم فردا آنقدر خسته خواهم شد که به نفس هایم خواهم گفت

کافیست.این آخرین نفس است تاب نفس بعدی را ندارم تمام.آنقدر خسته که میدانم در قیامت هم

خواهم گفت خدایا مرا توان مرور گذشته نیست.شکرت...برایم همین برزخ کافیست...





:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست