کسي ديگر نمي کوبد در اين خانه متروک را
کسي ديگر نمي پرسد چرا تنهاي تنهايم
و من چون شمع ميسوزم و ديگر هيچ از من نمي ماند
و من گريان و نالانم
من تنهاي تنهايم
درون کلبه خاموش خويش اما
کسي حال من غمگين نمي پرسد
و من دريا يي پر اشکم که طوفاني به دل دارم
درون سينه پر جوش خويش اما
کسي حال من تنها نمي پرسد
و من چون تک درخت زرد پاييزم
که هر دم با نسيمي مي شود برگي جدا از من
و ديگر هيچ از من نمي ماند
و من تنهاي تنهايم
خوشا تنهايي که بي وفا نيست
و هميشه منتظر ما هست
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0