نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

بخشهایی از شازده کوجولو که دوست داشتم:

شازده کوچولو رفت و باز به گل‌های سرخ نگاه کرد. به آنها گفت: 

 - شما هیچ به گل من نمی‌مانید. شما هنوز چیزی نشده‌اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده‌اید. شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد‌ها هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتا است. 

شازده کوچولو باز گفت: 

 - شما زیبایید ولی درونتان خالی است. به‌خاطر شما نمی‌توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می‌ماند، ولی او به تنهایی از همه شما سر است. چون من فقط به او آب داده‌ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته‌ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده‌ام، فقط کرم‌های او را کشته‌ام (به‌جز دو یا سه کرم که برای او پروانه شوند)، چون فقط به شکوه و شکایت او، به خودستایی او، و‌گاه نیز به سکوت او گوش داده‌ام. زیرا او گل سرخ من است

روباه گفت: آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند، ولی تو نباید فراموش کنی. تو هر چه را اهلی کنی، همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی... 

 





:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست