بدجوری عاشقت شدم
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

امروز موقعیت مناسب بود با هم تلفنی صحبت کردیم خیلی خیلی خوشحال شدم صداتو شنیدم.   از بچه گفتیم که از دو قلو آوردن شروع کردم و از سختی های مراقبت از بچه گفتیم و اینکه پرستار اگه بگیریم شبا که نیستش! اصل کاری هم همون موقع س. آخرش هم گفتم اصلا هیچی نخواستیم. دردسر می خوایم؟

اما خدایی پرستار مطمین کجاس که مثل بچه خودت مراقبت کنه از بچه؟ اونم من وسواس و حساس که به هیچ کس جز خودمو خودت اعتماد ندارم. خلاصه سختی های شیرینی(به قول همسری) خواهیم داشت.

(خدایا ما دو عاشق رو به هم برسون گناه داریم)   





:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست