ای طبیب مدعی خاکت به سر
روبه حال خود بنه این محتضر
گر که ایرانست پر فقر و فنا
از تو کی خواهد شدن ایران دوا
تو برو فکری به حال خویش کن
چاره ای با جان نادرویش کن
گرچه کیفوراست اکنون خواجه تاش
بگذر د این دورباش و کورباش
چون رود این روزها روزی دگر
نه بماند شهرتی نه کر و فر
شادباش اکنون تو با این شهرتت
که بود در راه روز ذلتت
گر چه بس مشهور وصاحب دولتست
هرکسی را پنج روزی نوبت است
آید آن ساعت که گردی شرمسار
از خود و از مردم و از کردگار
از تعفن پر شده دنیای تو
هست دربین عفونت جای تو
در برآنکس که او مزکوم نیست
غیر گند از کار تو مشموم نیست
در لجن تو دست و پا ها میزنی
مثل کرمی بر کثافت میتنی
شاد با دنیای بی نور خودی
زنده زنده در دل گور خودی
با دروغی رفته ای جنگ دروغ
وای ازاین لافهای بی فروغ
غرق در جهل مرکب گشته ای
از جهالت تو لبالب گشته ای
لاف استنطاق را دیگر مزن
که نیی اندازه های این سخن
دانش و تفسیر و برهان تو چیست
غیر خدعه گو درامکان تو چیست
با چه علمی گشته ای تو مدعی
بر چه فضلی میکنی فخرای غوی
پشه را لاف همایی کی رسد؟
بنده را لاف خدایی کی رسد؟
پا برونتر از گلیم خود منه
بیش از این ابلیس را میدان مده
درگمانت شاهکاری کرده ای
شاخه گشتی برگ وباری کرده ای
غافلی که میوه ات زقوم گشت
هرکسی که خورده ان مسموم گشت
باده ء سرشار عصیان را مخور
گول جمع ساده لوحان را مخور
گرچه هستی از ستایش شادکام
اعتباری نیست بر مدح عوام
کیستی تو؟ ناتمامی ژاژخای
بی صفایی! بد دلی !هرزه درای!
کرده ای آغاز بازی بدی
که در آن باشد زیان بی حدی
عاقبت زین بازی پر از زیان
هم بسوزی خویشتن هم دیگران...
منبع :
http://parchin.rozblog.com]]>
:: بازدید از این مطلب : 502
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0