ولا تقولوا...
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بسم الله ...

مادرم تعریف می کرد:

وقتی خبر آوردند که عمویت شهید شده،مادرش که فهمید،بی قراری می کرد،گریه و زاری می کرد.

یک لحظه دیدم عمورمضان از توی حیاط سریع آمد پیش مادرش.ایستاد ونگاهش کرد.

اما وقتی دید که من نگاهش می کنم از همان جایی که آمده بود برگشت...

ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات...

(اززبان همسرِبرادر شهید)

منبع:آسمانه


+  من آن یاس کبودم که در سینه قبرم** فقط اشک تو ریزد شبانه روی قبرم





:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست