نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

راه سختی است ...

راهی که پیش رویم گذاشتی ..

راهی که هموار کردنش صبر ایوب میخواهد ...

و من ...

این من خسته از هر چه رفتن !

این من خسته از هر چه ادمی و اضطراب !

این من خسته از خودم ...!

این من خسته از قناعتهای بیجا ...!

این من خسته از هر چه بردباری و چشم پوشی ...!

چگونه میتوانم این راه را تمام کنم !؟

وقتی تو نیستی ...

وقتی تو اشنای این قلب لبریز نیستی ...

وقتی نیستی تا با اشتیاقی کودکانه ..

به همه بفهمانم تو حقیقت بزرگی ...

تا ببالم به تو بودنت ...

ببالم به تو داشتنت ...

ببالم به روز های سبزی که افریدگارش تویی ...

بگذار گاهی حرفهایم بوی گلایه بگیرد !

بوی دلتنگیهای نفس گیری که اشفته ام میکند ...!

بگذار بگویم دلم درد میگیرد از دلیلهای زشت اطرافم ...!

حق بده گاهی بخواهم تو فقط کلمه نباشی ...

تو فقط شعر عاشقانه نباشی ...

تو فقط تکرار ترانه نباشی ...

دلم چیز بزرگی نمی خواهد ...

دلم چیزهای بزرگی نمی خواهد ...

دلم فقط تورا می خواهد ...

نه خیالت را ...

نه فاصله ی دستهایت را ...

نه چشمهای دورت را ...

دلم فقط تورا می خواهد زیبا ...!

می شود کمی اینجا توقف کنی !!؟؟


+ چقدر خوب تک تک این واژه ها حرفای دلمُ و حال و هوای این روزامو توصیف می کنن...



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
می بینی جان ِ دلـم ؟
تـو که نبـاشی
یک شب ، هزار شب می شـود
و دلتنگی حجمـی پیـدا می کنـد
به وسعت ِ یک آغوش ِ خالی ...
من بـارـها نوشتـه بـودم
آخر ِ قصـه ی ِ ما را هیچ خـدایی
خوب ، نخواهد نوشت
و تــو !
فقط شـدی مخاطب ِ خاص !
بی آنکـه به روی ِ خودت
بیــاوری ، حتی .
حالا من می خنـدم
بـه همـه ی ِ بغض هایی
که بی دلیل یا با دلیلش فرقی نـدارد
گلـویم را ...
آخ گلــویم را می فشــارد



:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دلتنگ که باشی آدم دیگری می‌شوی!

 خشن‌تر ،عصبی‌تر، کلافه‌تر و تلخ‌تر ...

 و جالب‌تر این‌ که با اطراف هم کاری نداری

همش را نگه می داری و دقیقا سر کسی خالی می‌کنی که

دلتنگش هستی!!!

 



:: بازدید از این مطلب : 435
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

اینــ روزهــا
چـه خالی 
از تـــومی گذرنـد
جای ِ پــُـر ات
خــالی تــر از اینـ نمی شود !!



:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

آدمے ڪـﮧ منتظـر استــ

 هیـچ نشآטּ ِخآصے نـدآرد ...!

فقـط بآ هَـر صدایے برمے گـردد ...



:: بازدید از این مطلب : 307
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 1201
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

نه نمیدانی...
هیچ کس نمیداند ...
پشت این چهره آرام در دلم چه میگذرد....
نمیدانی...
کسی نمیداند....
این آرامش ظاهر و این دل ناآرام
در کنار هم چقدر خسته ام میکند



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

 

دانلود اهنگ جدید مرتضی پاشایی : دروغ دوست داشتنی



:: بازدید از این مطلب : 847
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

                                

مکالمه ای بین من و مادرم:
-مامان
- جونم
- داشتم ماست می خوردم
- نوش جونت پسرم
- ریخت رو فرش
- کوفتو بخوری نکبت؛ خاک تو سرت....

 




چند وقت پيش با بابام دعوام شد، دستشو برد بالا که
بزنه تو صورتم...!
منم يهو رفتم تو فاز هندي گفتم:
بزن بابا..!
بزن !
بزن بذار بفهمم که پدر بالا سرمه...!
بزن که بفهمم هنوز بي صاحاب نشدم...!
بزن بابا!
ودر نهايت ناباوري بابام زد تو گوشم
 

 



زنگ زدم پشتیبانی میگم: چرا سرعت اینترنتم کم شده؟
میگه: چون کندی سرعت دارین!
گفتم اجرت با سید الشهدا خیالم راحت شد، یه خانواده از نگرانی در اوردی ! پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودم!

 

یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم 2دقیقه دیگه میام!
بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو.....
من که حلالشون نمی کنم!!!!!

                              



دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...

 

                     

سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....
 

 


يادش به خير زماني كه راهنمايي بوديم يه دبير داشتيم هر موقع از دست ما عصباني ميشد ميگفت: گوساله ها خجالت بكشيد من جاي پدرتون هستم!

 


بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه : ” به خاطر خودت میگم “
 

 



دقت کردین وقتی با ماشین هستیم
احساس میکنیم گم شدیم اول ضبط ماشین رو کم میکنیم!!!

 

                     
دیشب پشت چراغ قرمز یه دختره خشگل و ناز توی یه سانتافه بود ...
براش دست تکون دادم ، اونم همینکارو کرد و بوسم برام پرت کرد !
خلاصه عشق وصفا و صمیمیت .. خيلي خوشگل داشت پا ميداد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فقط تنها ایرادی که داشت این بود که سنش حدودِ 4 یا 5 سال بود

 



همیشه یه احمقی پیدا میشه که ماشینشو جلوی پارکینگ خونه ت پارک کنه .. حتی اگه خونه نداشته باشی !!!

 



رفتم دنبالِ خواهرم از دانشگاه بيارمش
برگشتنه گشت بهمون گير داده ، ميگه خانوم كى باشن؟
منم با حالت عصبانى ميگم خواهرمه! مشكلى هست؟
بعد يهو خواهرم ميگه :
جناب سروان دروغ ميگه !!!
دوست دخترشم ؟؟؟؟
ميگم دروغ ميگه به خدا جناب سروان ؟
يارو هم مدارك ماشينُ گرفت گفت بيا كلانترى معلوم ميشه!!
به خواهرم ميگم مرض دارى مگه!!!!
ميگه بريم كلانترى بعد بابا اينا بيان دنبالمون مامورِ ضايع بشه يه ذره بخنديم؟؟؟

 

                       

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،
یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحیــــم"
منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
"اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه...
انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!

 



برای من سس نریز !!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(دکتر شریعتی در فلافلی)
 

 



هشت صبح راه میافتم 8:30 میرسم
هفت و نیم راه میافتم 8:30 میرسم
هفت راه میافتم 8:30 میرسم
شش راه میافتم 8:30 میرسم
نصفه شب راه میافتم 8:30 میرسم
از معجزات تهران اینه هر ساعتی راه بیوفتی بیای سر کار هشت و نیم میرسی
 

 



تو مترو داري اس ام اس مي دي بايد بابغل دستيت حتمن مشورت كني !!
چون اونم در جريانه كامل...بالخره دوتا عقل بهتر كار مي كنه !!!
 

 



به منشیه میگم برو تو پروگرام فایل , میگه کامپیوترو روشن کنم ؟ ....نه , چند تا سوراخ پشت کیس گذاشتن , از اونجا سعی کن به یاری خدا وارد میشی

 

متأسفانه یا خوشبختانه، نگاه کردن به پر شدن دانلود از نگاه کردن به منظره‌ی دشت‌های پیچیده در باد لذیذتر است

 

                             

خلاصه ی شرایط و ضوابط گارانتی اجناس در ایران
.
.
.
.
.
.
.
به هر دلیلی اگر خراب بشود شامل گارانتی نمی شود ..!

 

 

به غضنفر میگن چرا خودکشی کردی؟ افسرده‌ای؟
میگه نه بابا، خوبم، می‌خواستم تو اوج خداحافظی کنم !

                            

 

(اگر ازین مطلب خوشت اومد بهم امتیاز بده کلیک کن اینجا )


 



:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
                          اس خنده دار ,جوک جدید, عکس خنده دار , عابر بانک

*به دخترعموم که ۵ سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم
اصلا یه وضعی شده به خدا!
 
*دوستم میگه با گوشی برم اینترنت از شارژم کم میشه؟
میگم پ ن پ از صندوق ذخیره سازمان اوپک کم میشه!
 
*میخوایم بریم خونه جدیدمون، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم؟! میگم: پ ن پ راست کلیک کن، کات شون کن، برو تو خونه جدیده پیست کن!
 
*به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن.
 
*با دوستم رفتیم خرید. برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش میگم پ ن پ خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد. اس ام اس داد گفت من میرم خودتون بیاین!
 
*لباس خریدم. کارت عابرمو گذاشتم رو میز میگم ۲۰۱۵٫ میگه رمز کارتته؟
میگم پ ن پ تلفنمه. دادم مزاحم بشی.
 
*تو اتوبان گشت نامحسوس یه ماشینو گرفته بود. راننده ماشینه به پلیسه میگه می خوای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پ ن پ با دوتا همکارام می خواستیم منچ بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم.
 
*نصف شب ماشین خاموش شده زنگ زدم میگم بابا باطری ماشین تموم کرده روشن نمیشه. میگه یعنی خالی شده؟
پ ن پ واقعا تموم کرده دارم میبرم خاکش کنم گفتم ببینم تو هم میای؟
 
*به پسرخاله ام می گم تب کردم میگه؛ مریض شدی؟ می گم پ ن پ دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه.
 
*یارو میره سردخونه میگه: بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین.
میگن: می خوای خاکش کنی؟
پ ن پ میخواهم تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم.
 
*رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟
پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم.
*داشتم می رفتم طرف ماشینم یهو دیدم افسره داره یه چیزی می نویسه!
گفتم: داری جریمه ام می کنی؟
پ ن پ دارم اسمتو پشت کارت دعوت عروسیم می نویسم. میای؟
 
*رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
میگه برا کباب؟ پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام.
 
*خوابیدم تو آفتاب دوستم اومده میگه داری آفتاب می گیری؟
پ ن پ دارم فتوسنتز می کنم!!
 
*دارم میرم به ماهیه غذا بدم، میگه می خوای بهش غذا بدی؟ پ ن پ بهش پول میدم هرچی خواست بخره.
 
*تصادف کردم تو جاده ماشینم تا نصف عقبش رفته زیر تریلی ۱۸ چرخ. اعصابم خورده. یارو می بینه این صحنه رو بهم میگه تصادف شده؟! گفتم پ ن پ مسابقه فوتباله مردم جمع شدن از رادیو ماشین دارن گوش میدن! ماشینو گذاشتن زیر تریلی هیجانش بیشتر شه!!
 
*به فروشنده می گم آقا پایه گیتار می خوام. میگه برای گیتار؟
پ ن پ میخوام پایه باشه آخر هفته ها با هم بریم دربند!
 
*رفتم lcd بخرم می گم چند؟
میگه قیمتش؟
پ ن پ سایز کمرش که تو خونه شلوار پاش کنم.
 
*دارم تند تند تایپ می کنم داداشم اومده میگه داری تایپ می کنی؟
میگم: پ ن پ کیبوردم خسته شده دارم ماساژش می دم.
 
*یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم… دوستم میگه می خوای بکشیش؟
پ ن پ آبریزش بینی داره می خوام نریزه رو قالی.


:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

یه پیرزن ایرانیاز ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش رابا خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل ازتبعیت بده ) ببره.

مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.


پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.

مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "


درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "


درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "


واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "

اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!



:: بازدید از این مطلب : 794
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

پ  نه  پ – ترکی

۱-آناما دیدیم کئ واختئ دی کئ بیرلیک لیقدن چئخیم! هر نمه اولسا منیم یئریمی آلتی یاشیم باردی. آنام دیدی: آتاسئ یانان ! یعنی خاتین ایستین سن! دیدیم: ب – یو – ب ! بیر قارداش توپولوق موپولوپ ایستئ یم ! لیک ایزوم اولمئ یه آتاما دیز دئ ییم!!

 

(۱-به مامانم میگم: فکر کنم دیگه وقتشه ازتنهایی دربیام،هرچی باشه بیست و شش سالمه مامان میگه: یعنی زن میخوای پدرسوخته! ؟  میگم: پـَـَـ نَ پـَـَــــ . یه داداش توپول موپول می خواستم روم نمیشه مستقیم به بابا بگم!!)

 

۲-گئتميش ايدودی خالا اوغلوما ائلچي لیغچون، قيز چاي گتيريب، خالا اوغلوم باشين ساليب آشاغي، ياواشجا دئديم : اوتانيسان؟ قاييديب دئيير: ب - يو -ب. يئره قيزيل تؤكوبلر فيكيرلشيرم نجور اونلاري ييغا بيلرم.!

 

(۲- رفته بودیم برای پسر خاله ام خاستگاری کنیم. دختر خانم چای آورد، پسر خاله سرش را پایین انداخته و به فکر فرو رفته بود، یواشکی به او گفتم :بیدارید و اورا می شناسید. برگشت و گفت: پـَـــ نــه پـَـــ . روی زمین طلا ریخته است درفکر این هستم که چطوری آنهارا می توانم جمع کنم!



:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

بدترین و عذاب آور ترین دیالوگ عید دیدنی:
مهمونا در حال رفتن هستن و یــــــــــــــــهو
بابام: حالا شام میموندین یه چیزی دور هم میزدیم :)
مهمون: نه دیگه زحمت نمیدیم ولی حالا که شما میگی بـــــــــــــاشه
 


چی

وقتی خانومی به شما گفت: “چــــــــــــــــی؟”، به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده. او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!
(ستاد کمک به ادامه زندگی)


کرایه تاکسی


توی تاکسی نشسته بودم، دو تا آقای مسن هم عقب نشسته بودن.
نزدیک پیاده شدنشون یکی به اون... یکی گفت:
به خدا اگه بزارم دست تو جیبت بکنی! من حساب میکنم...
بعد از راننده پرسید : ببخشید چقدر شد؟
راننده: هزار تومن !
یهو یارو برگشت به راننده گفت: آدمــــــی ؟؟!!
راننده گفت : جـــان ؟
مرد : گفتم آدمی یا نه؟
راننده گفت : حرف دهنتو بفهم درست صحبت کن!
یارو دوباره گفت: نه.. آدمی؟؟!
راننده هم با عصبانیت ترمز کرد برگشت عقب گفت : نــــــــه ... فقط تو آدمی!
یارو گفت : یعنی چی؟ من میگم آدمی هزار تومن؛یا دوتاییمون باهم هزار تومن!!



:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
يك بنده خدايي ، كنار اقيانوس قدم ميزد و زير لب، دعايي را هم زمزمه ميكرد.
نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت: - خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى؟ ناگاه، ابرى سياه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هياهوى رعد و برق، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه ميگفت: چه آرزويى دارى اى بنده محبوب من؟مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى كريم! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد كه:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوست ميدارم و مى توانم خواهش ترا برآورده كنم، اما، هيچ ميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هيچ ميدانى كه بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت كنم ؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود؟ من همه اينها را مى توانم انجام بدهم، اما آيا نمى توانى آرزوى ديگرى بكنى؟ مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت:- اى خداى من ! من از كار زنان سر در نمى آورم! ميشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟صدايي از جانب باريتعالى آمد كه: اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى، دو بانده باشد يا چهار بانده ؟؟!!

منبع:http://stop77.blogfa.com/



:: بازدید از این مطلب : 546
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

قبل ازدواج

          مرد:دیگه نمیتونم طاقت بیارم

           زن:میخوای از پیشت برم؟

           مرد:فکرشم نکن!

            زن:منودوست داری؟

            مرد:البته!

            زن: تابه حال به من دوروغ گفتی؟

            مرد:نه!چرااین سوال و میپرسی؟

            زن منو مسافرست میبری؟

            مرد:مرتب

           زن:منوکتک میزنی؟

          مرد:به هیچ وجه

          زن:می تونم بهت اعتماد کنم؟

بعدازازدواج:

            همین متن را ازپایین به بالا بخونید

                 

                         جالبه نه؟؟؟؟!!!!

(اگر ازین مطلب خوشت اومد بهم امتیاز بده کلیک کن اینجا )



:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

پيمانكار آمريكايي پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پیشنهادی

خود را 900 دلار اعلام كرد.

مسؤل كاخ سفيد دليل قيمت گذاري اش را پرسيد و وي در پاسخ گفت

40۰دلار بابت تهيه مواد اوليه + 400 دلار بابت هزينه هاي كارگران و ... + 100 دلار استفاده بنده.

پيمانكار مكزيكي هم پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پيشنهادي خود را 700 دلار اعلام كرد.

300 دلار بابت تهيه مواد اوليه + 300 دلار بابت هزينه هاي كارگران و ... + 100

دلار استفاده بنده.
..
..
..
..
..
اما نوبت به پيمانكار ايراني كه رسيد بدون محاسبه و بازديد از محل به

سمت مسؤل كاح سفيد رفت

و در گوشش گفت: قيمت پيشنهادي من 2700 دلار است!!!

مسؤل كاخ سفيد با عصبانیت گفت: تو ديوانه شدي، چرا 2700 دلار؟!!!!!

پيمانكار ايراني در كمال خونسردي در گوشش گفت: آرام باش ...

1000
دلار براي تو ...... و 1000 براي من ....... و انجام كار هم با پيمانكار مكزيكي.

و پيمانكار ايراني در مناقصه پيروز شد !!

(اگر ازین مطلب خوشت اومد بهم امتیاز بده کلیک کن اینجا )

 

 



:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

ببخش اگه تو قصه مون



دو رنگ و نامرد نبودم



ببخش که عاشقت بودم



خسته و دل سرد نبودم



ببخش که مثل تو نشد



خيانتو ياد بگيرم



اگر که گفتم به چشات



بزار واسه تو بميرم



ببخش اگه تو گريه هام



دو رنگي و ريا نبود



اگر که دستام مثه تو



با کسي آشنا نبود



ببخش اگه تو عشقمون



کم نمي زاشتم چيزي رو



ببخش که يادم نمي ره



اون روزاي پاييزي رو



لياقت دستاي تو



بيشتر از اين نبود عزيز



نه نمي خوام گريه کني



براي من اشکي نريز



لياقت چشماي تو



نگاه ِ پاک ِ من نبود



ببين چي ساختي از منه



مغرور ِ عاشق ِ حسود



:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

چفدر سخته تو چشماي كسي كه تمام عشقت را ازت دوزديد

وبجاش يك زخم هميشه گي روي قلبت هديه داد زول بزني

 وبه جاي اينكه لبريز از نفرت شي حس كني هنوز دوسش داري

چقدر سخته دلت بخواد سرت باز به ديواري بزاري كه يه بار زير

آوارغرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خيال ساعت ها باش حرف بزني اما وقتي

ديديش هيچي بجز سلام نتوني بگي

چقدر سخته وقتي پشتت بهش دونه هاي اشك گونه هايت را

خيس بكنه و اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه كه هنوز

دوستش داري

چقدر سخته گل ارزو هاتا توي باغ ديگري ببيني

وهزار بار تو خودت بشكني و  آروم زير لب بگي

 گل من باغچه نو مبارك



:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام بچه ها ممنون که به وبلاگم سرزدید

این سایت (http://www.00.shz-music.com) ماله ماست

سایت خوبیه

خوشحال میشم اونجا هم بیاید



:: بازدید از این مطلب : 511
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

یاد داری خوب من... ؟؟؟

یکی از شبهای پائیزی...

سراغم آمدی ؟!

ندا دادی ندای عاشقی !

عشق در چشمان نازت لانه کرد

تیر در قلب من دیوانه کرد

چه احساس غریبی در دلم بود؟!

چه زیبا لحظه ای بود

چه رویای خوشی بود

چه پنهانی سخن از عشق گفتی

چه پنهانی شنیدم قصه شوق

چه پنهانی به گوشم راز خواندی

به گوش دل، گلم !  آواز خواندی

چه عاشق بودی آن شب ؟

چه عاشق بودم آن شب ؟

بدور از چشم مهتاب

بدور از قهر خورشید

بدور از ترس دنیای غریب

چه آرام از دلم دل را ربودی ماه من !

چه بی دل گشتم آن شب در هوایت

عشق ؛

عشق در نزد من شدت گرفت

عقل از حرم تنم آتش گرفت

خواب در چشم من گم گشت آن شب

دل من تند می زد، تند ، آن شب

طپش های دلت را من شنیدم

طپش های دلم را هم شنیدی ؟!

صدای گریه ی قلبت عیان بود

ندای عشق فارغ از بیان بود

به دل گقتم که او را می شناسم !

تو گویی سالها توی دلم بود.

یاد داری خوب من ...؟!

سخن گفتی و خندیدی چه زیبا

صدای خنده هایت دلربا بود

من هم محو صدای خوب و نازت

فرو رفته به دریای نگاهت

سپردم دل به چشمان سیاهت

به دست خنده های بی ریایت

تو گاهی از ندای عشق گفتی

و گاهی از خدای عشق گفتی

چه رویایی شبی بود ...؟!

......... اما ندیدی خوب من ؛

ندیدی چون حسادت کرد ساعت

ندیدی چون حسادت کرد خورشید

ندیدی چون حسادت کرد دنیا

چه با سرعت به دور خویش چرخید از حسادت

چه کوته بود آن شب !

چه کوته بود، کوته !

ولی ای نازنینم ! ماه من !

زیبا ترین شب مال من بود

مال منو تو ، مال ما

چه زیبا بود آن شب

تو ماه مجلسم بودی حبیبم

ولی اما بدان ای نازنین ؛

نخواهد رفت از لوح دلم آن شب

نخواهد شست اشکم خاطراتم را

نخواهد کند دست زمانه از دلم آن را



:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام ای بی وفا ای بی ترحم

سلام ای خنجرای حرف مردم

سلام ای آشنا با رنگ خونم

سلام ای دشمن زیبای جونم

نمی خوام حالتو حتی بدونم

تعجب می کنی آره همونم

همونی که زمونی قلبشو باخت

همون که از تو یک بت. یک خدا ساخت

همونی که برات هر لحظه می مرد

که ذکر نامتو بی جون نمی برد

همون که دست تو مهر لباش بود

اگه زانو نمی زد غم باهاش بود

خیال کردی همیشه زیر پاتم؟

با این نامردیات بازم باهاتم؟

گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟

چیه توهین به ذات محترم شد

دیگه کوتاه کنم با یک خدافظ

که  عشق ما رسید به سد هرگز

تنهایی راصدا کن

اگه می خوای نمیری

بدون اون میتونی

دوباره جون بگیری

روی تموم شعراش

بکش یه خط قرمز

یه بار واسه همیشه

بگو که باتو هرگز

در به در و اسیره

همین لیا قتش بود

تموم اون دروغا

لاف صداقتش بود

یادگاریش ارزونیش

بریز بره جهنم

کاری بکن که اونم

بسوزه توی این غم

دیروز اومده بود دیدنم

، با یه شاخه گل سرخ و همون لبخندی که همیشه آرزوش رو داشتم

 ، گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده

 ، ولی من فقط نگاش کردم

 ، وقتی رفت سنگ قبرم از

 اشکاش خیس شده بود

 

 

گفتم نرو پرپر میشم

 

گفتی: میخوام رها باشم

 

گفتم: آخه عاشق شدم

 

گفتی:میخوام تنها باشم

 

گفتم: دلم

 

گفتی: بسوز

 

گفتی: یه عمری باز هنوز

 

گفتم: پس عمرم چی میشه

 

گفتی: هدر شد شب و روز

 

گفتم: آخه داغون میشم

 

گفتی: به من خوش میگذره

 

گفتم: بیا چشمام تویی

 

گفتی: آخر کی میخره

 

گفتم: منو جنس میبینی؟

 

گفتی: آره بی قیمتی

 

گفتم: یه روز کسی بودم

 

با من نکن بی حرمتی

 

گفتم: صدام میمیره باز

 

گفتی: با درد بسوز بساز

 

گفتم : حالا که پیر شدم

 

گفتی: که از تو سیر شدم

 

گفتم: تمنا میکنم

 

گفتی: میخوام خردت کنم

 

گفتم: بیا بشکن تنو

 

گفتی: فراموش کن منو


 

 

نفرت از کوچه باغ

 

نفرت از خانه سار

 

نفرت از باغ سبز

 

نفرت از ماه نو

 

نفرت از هر نفیر

 

نفرت سیب و سیر

 

نفرت ازکودکی

 

نفرت از لحظه ها

 

نفرت از هر گناه

 

نفرت از بی گناه

 

نفرت از قلب خود

 

نفرت از بوی نان

 

نفرت از سرنوشت

 

که بی من نوشت

 

نفرت از هر قلم

 

نفرت از دفترم

 

نفرت از آن کتاب

 

نفرت از هر ثواب

 

نفرتی بی حساب

 

نفرت از دیوانکی

 

نفرت از زندگی

 

نفرت از خاطره

 

نفرت از شعر خود

 

نفرت از دیوان باد

 

 

گر تو درد عاشقی می کشیدی

 

تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی

 

تو هم چون من به مرگ ارزوها می رسیدی

 

پشیمون می شدی از اینکه عشق رو افریدی...

 

به عشق چشم تو بی قرارم

 

به راهت روز و شب چشم انتظارم

 

بگو با من به لحنی نرم و آرام

 

بگو زیبا چقدر باید ببارم

 

چرا گفتی من زیباترینم

 

تو را تنهای تنها می گذارم

 

برو چون با نگاه عاشق خود

 

تو را دست خداوند می سپارم

چی بگم از كجا بگم


دردمو با كیا بگم


بهتره كه دم نزنم


حرفی از عشقم نزنم


از عشقی كه گم شد ورفت


عاشق مردم شدو رفت


عشقی كه بی فروغ نبود


برای من دروغ نبود


بغض نشسته تو گلوم


وقتی نشستی روبه روم


من از خودم چرا بگم


باید از اون چشا بگم


خیره تو چشم مست تو


دست میدم به دست تو


دل از زمونه میكنم


حرف دلم رو میزنم


چه حالتی داره چشات


نرگس بیماره چشات


چشم تو خوابم میكنه


مست و خرابم میكنه


وقتی نشستی رو به من


ازعاشقی بگو به من


بزار چشات دل ببره


اینجوری باشه بهتره


چشات اگه پس نزنن


چشای سرسپردمو


میشه فراموش كنم


خاطره های مردمو

تنهایم

کنار پنجره می آیم

نسیم تبسم تو جاریست

قاصدکها آمده اند

در رقص باد و یاد

سبز

سپید

سرخ...

و این آخرین قاصدک

چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!

****

می خوانمت

با هفت زبان

در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای

سرشار از تکلم درخت و آفتاب

سرشار از تنفس آینه و عود

سرشار از بلوغ آسمان

و من هر چه می آیم

به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم

می خواهم در بیرنگی گم شوم

****

نمی دانم

شابد به نسیمی که صبح گاه

در سایه روشن حسرت و لبخند

از کنار دستهایت عبور کرد

          می اندیشی

و من به آن بادبادکی فکر می کنم

که در سپیده دم ستاره و اسپند

در نگاه زلال تو تخم گذاشت

و تو نم نم

در تنهایی و ماه

ناپدید شدی

و تنها رد پایت

در امتداد مسیرهای خیس بی پایان

               جا ماند

****

جای تامل نیست

قاصدکها آمده اند

و تو در سرود خلسه و خاکستر

                           ناپیدا شده ای

و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم

و به انتظار شب بوها

که در بهاری زرد

به شکوفه نشست

****
نمی دانم کدام پرنده

در نبض مدادهایت جاری بود

که هیچ کاغذی

در وسعت حجم آن نگنجید

راستی نگفتی کدام باد

      بادبادکهایت را با خود برد

****
پنجره را می بندم

خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود

و آفتابگردان نگاه تو

در آسمان هشتم

ناتمام ادامه دارد

و من

به یاد آن پرنده ای می افتم

که صبح

در متن بلوغ و آفتاب

ناپیدا گم شد

     ناپیدا گم شد.


 

 

    

دلم از دوری دلها تنگ است

دلم از این همه نا مردی ها

دلم از لهجه پاییزی رویای زمان در پندار

 

دلم از این همه فریاد ، بر آیین دلت غمگین است

 

دلم از دوری دیدنها ، و به آرامش فریاد رسیدن تنگ است

 

دل من می خواهد به لب فاصله ها لب بسپارد و چو باد برسد بر گهر سرخ نگین آسایت

 

دل من خونین است

 

دل من غمگین است

 

دل من باور من در پس این همه خوبی و بدی و انتظار ، ره چشمان تو را می پوید

 

دل من در پی ایجاد کلامی میگشت که رهی بر دل تو باز کند

 

دل من در گذر این همه کاش کاشکی کمی از فاصله ها بر می داشت

 

دل من می ماند

 

دل من می پوسد

 

دل من شیفته هیچت گشته

 

دلکم این دل نالان و خموش با صدای نفست زنده شده ، بی صدای نفست میمیرد

 

دلکم میمیرد بی تو دیگر هیچست بی تو دیگر نفسی نیست که فریاد دلم بشناسد

 

دلکم را بپذیر شاید این بار به آرامش فردا برسیم .

 

 

 

گفت:می خوام برات یه یادگاری بنویسم

گفتم:کجا؟

گفت:رو قلبت.

گفتم:مگه میتونی؟

گفت:سخت نیست آسونه

گفتم:باشه بنویس تا همیشه به یادگار بمونه

یه خنجر برداشت

گفتم: این چیه؟

گفت:سیسسس

ساکت شدم

گفتم:بنویس دیگه چرا معطلی.

خنجر رو برداشت و با تیزی خنجر نوشت:

دوستت دارم دیوونه

اون رفته ,خیلی وقته ,کجا؟ نمیدونم.

اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده.

دوستت دارم  دیوونه

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 759
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
در آنجا ، بر فراز قله كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن


بسوي ابرهاي تيره پرزد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كاي خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم

صدايم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بيتاب كوبيد
در زرين قصر آسمان را

ملائك با هزاران دست كوچك
كلون سخت سنگين را كشيدند
زطوفان صداي بي شكيبم
بخود لرزيده، در ابري خزيدند


ستونها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد
ز خاك ره،درون حوض كوثر


خدا در خواب رؤيا بار خود بود
بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش

ولي آن پلكهاي نقره آلود
دريغا،تا سحر گه بسته بودند
سبك چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند

صدا صد بار نوميدانه برخاست
كه عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا ميخواست تا با پنجه خشم
حرير خواب او را پاره سازد


صدا فرياد ميزد از سر درد
بهم كي ريزد اين خواب طلائي ؟
من اينجا تشنهء يك جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائي

مگر چندان تواند اوج گيرد
صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدايم از صدا ديگر تهي بود

ولي اينجا بسوي آسمانهاست
هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم

فروغ فرخزاد

 

 

دل گفت شيدا گشته‌ام از چشم مستِ ماه او
گفتم كه بربند اين سخن راهي جداست راه او

دل گفت دالان مي‌زنم گر كوه باشد پيش رو
گفتم كه كوه آري ولي فولاد تفتان است او

دل گفت من آهنگرم در كوره‌ام آبش كنم
گفتم كه زنجيرت كنم گر قصدسازي سوي او

دل گفت اوزانت كنم گر چشم را وامم دهي
گفتم كه چشم زودتر، بنشت در اشعار او

دل گفت دستانت بده، تا بركشم بر گونه‌اش
گفتم كه دستم نيز هم گمگشته در چشمان او

دل گفت پاهايت بده، تا گام بردارم تو را
گفتم كزان تو پيشتر پايم برفت در راه او

دل گفت پس گوشت بده، تا نغمه‌اش را بشنوي
گفتم كه نيست اندرش جز نغمه‌اي از ناي او

دل گفت لعلي داردش، لب را بده كامت دهم
گفتم كه لب‌هايم شده، وقف ثناي نام او

دل گفت اي سودازده پر مي‌كشم از سينه‌ات
گفتم خدا را پس مرو، منشين به روي بام او

خنديد دل گفتا به من، كاي مفلسِ بي‌قلب و تن
خود زودتر رفتي ز من، من هم روم دنبال او

گفتم كه آي مي‌روي،چون گوش و چشم و دست و لب
اما بدان كه نيستت، جز داغي از هجران او

 

 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دستای پاكش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

 

 

 

در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود



و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان



قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن



تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ



كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم



و من گفتم به تو بگويند:

دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

به تو

اگر دستهام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو

                                                         دلم را از مال دنیا به تو هدیه داده بودم

                                                         با تمامی بی پناهی به تو تکیه داده بودم

هر بلایی سرم اومد هر زجری که کشیدم

همه را به جون خریدم ولی از تو نبریدم

                                                        هر جا بودم با تو بودم هر جا رفتم تو را دیدم

                                                       تو سبک شدن تو رویا و همه جا به تو رسیدن

اگه احساسم را کشتی اگه از یاد مرا بردی

اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی

                                                      بدون اینکه دل من شده جادو به طلسمت

                                                      یکی هست این ور دنیا که تو یادش مانده است

افسوس...

من با تو بودم اما تو افسوس

به بودن من نکردی عادت

تو پر کشیدی من پر شکستم

تو ساده بودی من ساده ماندم

تو با من از شب گلایه کردی

من بی تو تا صبح از خونه خوندم

چشمای سردت دنیای من بود

اما تو هیچ وقت باور نکردی

شکستم و تو یه لحظه

با گریه های من سر نکردی

من با تو بودم وقتی که آروم

پشت نقاب آیینه سوختی

کاش وقت رفتن بهم میگفتی

اون همه عشقو به چی فروختی

 

عاشق...

اگـــه قلـبمو شکستی به فـــدای یـک نگاهـت

این منم چون گــل پرپر که نشستم سر راهت

تو ببین غــبار غــم رو کــه نشـسته بر نگاهــم

اگه من نمردم از عشق تو بدون که رو سیاهم

اگـه عاشقی یه درد چه کسی آن درد و ندیده

تــو بــگو کــدوم عاشـــق رنــج دوری نکشـیــده

اگـــه عاشــقی گنــاه مــا همه غــرق گناهیــم

میــون ایــن همه آدم یه غریــب و بی پـناهیــم

تو ببین به جـــرم عشــقت پــر پــروازم بسـتـنـد

تـو ندیدی مــن مغــرور چه بی صــدا شکســـتم 

 

عشق...

 

این کوله بار عشق گذاشتی باز رو دوشم

هیچی نمونده تا من دوباره زیرو رو شم

آن تیر که آن کمان چشم تو رها کرد

           دیدی که چه ها کرد

دیدی که سراسیمه دل از سینه جدا کرد

          دیدی که چه ها کرد

                                                                     با خود دوهزار غصه و درد تازه آورد

                                                                    دیدی كه فقط آمد و یک درد؛دوا کرد

                                                                    خیال نمی کردم که تو یه روز عزیز من بشی

                                                                    تو این غروب بی کسی راه گریز من بشی

                                                                    به فکر من نمی رسید اصلا بدون عشق چیه

اونی که دنبال همه ست یا اونکه عاشقت کیه

مگه میشه تو را دید و به تو از دو رنگی ها گفت

تو را باید دید و باید از قشنگی ها گفت

مگه میشه که دورغ گفت به تو که نازنینی

تو خودت می شناسی عشقو هر کجا اونو ببینی

                                                                     خیال نمی کردم که تو یه روز همه کسم بشی

                                                                     با من بی کس و غریب یه روز هم قسم بشی

                                                                     اصلا نمی اومد بهت که عشقو حتی بشناسی

                                                                     اما دیدم که مثل تو عاشق نمیشه هیچ کس

 

به چه میخندی تو؟         به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟                   به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟

به چه میخندی؟            به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه میخندی تو؟       به دل ساده ی من که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟

                    خنده دار است.....بخند!

گریه

 

نشستم در فراقت گریه کردم             تمام شب به یادت گریه کردم

                         میان کوچه های سرد و خلوت

                         به یادت تا بی نهایت گریه کردم

تمام روز فکر تو بودم                           چو دیدم رد پایت گریه کردم

                        درآن خاموشی سرد و مه آلود

                        به آهنگ صدایت گریه کردم

تو ای ابر بهاری شاهدی که                 چگونه به پایت گریه گردم

                           مبار ای آسمان امروز دیگر

                   که من دیشب به جایت گریه کردم  

هیچ کس...

 

هیچ کس با من در این دنیا نبود

هیچ کس مانند من تنها نبود

 

                                          هیچ کس دردی ز دردم بر نداشت

                                          بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت

 

هیج کس فکر مرا باور نکرد

خطی از شعر مرا باور نکرد

 

                                         هیچ کس معنای آزادی نگفت

                                         در وجودم رد پایش را نجست

 

هیچ کس آن یار نخواهد شد

هیچ کس دم ساز و همراهم نشد

 

 

                                         هیچ کس جز من چنین مجنون نبود

                                         در کلاس عاشقی دلخون نبود

 

هیچ کس دردی نکرد از من دوا

جز خدای من خدای من خدا



:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام این عکس ها را هم خودم طراحی کردم

امیدوارم خوشتون بیاد

دوباره میگم مدیونین اگه نظر ندید

 



:: بازدید از این مطلب : 618
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام این عکس ها سری دوم عکس هایی که خودم طراحی کردم

مدیونی اگه نظر ندی

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام

این پست میخوام فقط شعر بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد

آمدم تا ببینی چه از این دل مانده است

چه از این کشتی پهلو زده در گل مانده است

دوباره آمدم اما اینبار نه با اشکهای شبانه ام که با

زبانی  از جنس سادگی ، دلتنگی و انتظار با زبان ساده عشق آمدم

بعد از اینکه تمام غم نوشته های اشکهای شبانه ام

در چشم بر هم زدنی از بین رفت

توبه کردم که دیگر هرگز ننویسم

و مدتی هم بر سر عهدم ماندم اما چه کنم که عاشق نوشتن هستم

و البته توبه شکن و اینبار توبه کردم دگر توبه ی بیجا نکنم

جالا آمده ام تا دوباره شروع کنم

از نو ، از اول!

و آنقدر شکست خوردن را تجربه می کنم تا راه شکست دادن را بیاموزم

 

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،

گفتم :

دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ، عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو.... 

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،

به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم....

به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم  عاشقم !

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم !

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم

به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم !

به عشق تو به  آسمان پر ستاره خیره میشوم ،

به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم!

به عشق دیدنت بی قرارم ، حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات    

در دل ندارم،به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم ...

من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،

به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم..

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن  

نفسگیر است !

به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم !

من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی

به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو  

برای من باشی ، به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو ای  

عشق من ، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم !

پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟

اینبار او سکوت کرد و اینبار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد!

اشکهایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه همچنان ادامه داشت

و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم!  

 

                            

 

من هنوز عاشقم

من هنوز وفادارم

من برای بغض صدای تو دلتنگم

و  برای چشم های تو میمیرم

 

دلا شبها نمی نالی به زاری

                     سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی

                     ناله سر کن ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

                     خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست

                      بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست

نمی خواهم که از او درد خیزد

                      بسوزد ،  عشق ورزد ، اشک ریزد

مباد آن دم که چنگ  نغمه سازد

                       زدستی بر نینگیزد نوایی

مباد آن دم که او دل تارو پودم

                       نسوزد در هوای آشنایی

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست

                       بمیر ای دل که مرگت زندگانی ستپ

كاهش جان من اين شعر من است .

آرزو مي كردم،

كه تو خواننده شعرم باشي .

- راستي شعر مرا مي خواني ؟ -

نه، دريغا، هرگز،

باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .

- كاشكي شعر مرا مي خواندي

...*****

 

گاه مي انديشم،

خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي مي شنوي، روي تو را

كاشكي مي ديدم .

 

شانه بالا زدنت را،

- بي قيد -

و تكان دادن دستت كه،

- مهم نيست زياد -

و تكان دادن سر را كه،

- عجيب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- كاشكي مي ديدم !

 

من به خود مي گويم :

« چه كسي باور كرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟

*****

سينه ام آينه اي ست،

با غباري از غم .

تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
۱۰۱) کارعبادت است. (منتخبی ازسخنان مسعودصفائی)

پرونده:Little Flower.JPG

تقدیر نامه

 

در اینجا جا دارد از دوست بسیار عزیز و بزرگوار در وبلاگ شیرین مثل عسل كه_

.زحمت ترجمه سخنان رابزبانهاي انگليسي و هندي نموده است تشكر و قدرداني نمايم

با تشكر فراوان از اين  مهربان

( www.f3r.blogfa.com )



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 19 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

۱۰۰)نهایت دانایی دانا دیدن دیگران است. (منتخبی ازسخنان مسعودصفایی)

 



:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 19 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
۹۹) تفکرمثبت همچون آهنربایست که فرصت ها را بخود جذب می کند. (منتخبی ازسخنان مسعودصفائی)(by:masoud safaei)

Click to view full size image



:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 19 خرداد 1391 | نظرات ()