دو داستان بسیار زیبا و آموزنده
از پائولو کوئلیو
(حتی اگر قبلا هم شنیده باشید باز ارزش خواندن
را دارند)
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای
تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم
گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار
را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت
غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت
او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری،
نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: میدانم هرگز
مرا انتخاب نمیکند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را
از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از
شما دانهای میدهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین
گل را برای من بیاورد.... ملکه آینده چین میشود. دختر
پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0