عشق من عاشقتم
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
در آنجا ، بر فراز قله كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن


بسوي ابرهاي تيره پرزد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كاي خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم

صدايم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بيتاب كوبيد
در زرين قصر آسمان را

ملائك با هزاران دست كوچك
كلون سخت سنگين را كشيدند
زطوفان صداي بي شكيبم
بخود لرزيده، در ابري خزيدند


ستونها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد
ز خاك ره،درون حوض كوثر


خدا در خواب رؤيا بار خود بود
بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش

ولي آن پلكهاي نقره آلود
دريغا،تا سحر گه بسته بودند
سبك چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند

صدا صد بار نوميدانه برخاست
كه عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا ميخواست تا با پنجه خشم
حرير خواب او را پاره سازد


صدا فرياد ميزد از سر درد
بهم كي ريزد اين خواب طلائي ؟
من اينجا تشنهء يك جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائي

مگر چندان تواند اوج گيرد
صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدايم از صدا ديگر تهي بود

ولي اينجا بسوي آسمانهاست
هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم

فروغ فرخزاد

 

 

دل گفت شيدا گشته‌ام از چشم مستِ ماه او
گفتم كه بربند اين سخن راهي جداست راه او

دل گفت دالان مي‌زنم گر كوه باشد پيش رو
گفتم كه كوه آري ولي فولاد تفتان است او

دل گفت من آهنگرم در كوره‌ام آبش كنم
گفتم كه زنجيرت كنم گر قصدسازي سوي او

دل گفت اوزانت كنم گر چشم را وامم دهي
گفتم كه چشم زودتر، بنشت در اشعار او

دل گفت دستانت بده، تا بركشم بر گونه‌اش
گفتم كه دستم نيز هم گمگشته در چشمان او

دل گفت پاهايت بده، تا گام بردارم تو را
گفتم كزان تو پيشتر پايم برفت در راه او

دل گفت پس گوشت بده، تا نغمه‌اش را بشنوي
گفتم كه نيست اندرش جز نغمه‌اي از ناي او

دل گفت لعلي داردش، لب را بده كامت دهم
گفتم كه لب‌هايم شده، وقف ثناي نام او

دل گفت اي سودازده پر مي‌كشم از سينه‌ات
گفتم خدا را پس مرو، منشين به روي بام او

خنديد دل گفتا به من، كاي مفلسِ بي‌قلب و تن
خود زودتر رفتي ز من، من هم روم دنبال او

گفتم كه آي مي‌روي،چون گوش و چشم و دست و لب
اما بدان كه نيستت، جز داغي از هجران او

 

 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دستای پاكش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

 

 

 

در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود



و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان



قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن



تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ



كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم



و من گفتم به تو بگويند:

دوستت دارم





:: بازدید از این مطلب : 303
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست