نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

گفته بودم که با تو به معنی ما میرسم

تو رفتی و نور چشمانم با تو رفت

هر روز در گوشه اتاقم به جای خالیت مینگرم

تا کی؟تا چقدر عذابم میدهی؟

تو رفتی و خانه دلم سوت و کور شد

تمام وجودم را غمی فرا گرفته که همتایی ندارد

وجودم را سکوتی از جنس شیشه فرا گرفته

تو رفتی و من مرگ را دیدم

تو دوری و من معنای به تنهایی رسیدم

تنهایی همدمم شد

همدمم در اتاق یک عکس شد

قاب عکست را هر روز با اشکهایم میشویم

تو رفتی و من قدم در بیابان گذاشتم

روزهایم گرم و سوزان

شب هایم سرد و لرزان

و هیچ سایه ای در آن نیست

تو رفتی و پشت و پناهم با تو رفت

تو رفتی و دیوار قلبمان فرو ریخت

تو رفتی و هنوز جای برایم زیباست

و من چشم به رد پایت دوختم تا بازگردی.


پاره ای از تنم شد

تو رفتی و هیجان زندگی از من دور شد

تو رفتی و شادی با من غریبه شد





:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 مرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست